آداب صلوات (1)از دیدگاه امام خمینی (ره)

آداب صلوات (1)از دیدگاه امام خمینی (ره)

 مقدمه

بسمه تعالى کتاب آداب الصلاة که تاریخ ختم نگارش آن در تاریخ شنبه دوم ربیع الثانى 1361 ه. ق. (30 فروردین 1321 ه. ش) است، بیان تفصیلى آداب قلبى و اسرار معنوى نماز است. سه سال پیش از تألیف این کتاب، در یکى از تصانیف گرانقدر حضرت امام (س) به نام سرّ الصّلاة همین معانى به طور موجز و به زبان خواص اهل عرفان به نگارش در آمده بود «1»، لکن آن حضرت به این منظور که عده بیشترى از مطالب آن کتاب فایده برند به تألیف کتاب حاضر به زبانى ساده‏تر پرداختند:

پیش از این رساله‏اى فراهم آوردم که به قدر میسور از اسرار صلاة در آن گنجانیدم. و چون آن را با حال عامه تناسبى نیست، در نظر گرفتم که سطرى از آداب قلبیه این معراج روحانى را در سلک تحریر در آورم، شاید برادران ایمانى را از آن تذکرى و قلب قاسى خود را تأثرى حاصل آید.

قبلًا مطاوى کتاب آداب الصلاة با توضیحات و تصرفات، با عنوان پرواز در ملکوت به چاپ رسید، و پس از آن خود کتاب منتشر گردید، اما چاپهاى قبلى به عللى، که شاید یکى از آنها نداشتن نسخه خطى بوده است، به نحو مطلوب صورت نگرفت؛ از این رو «مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى» با رعایت کمال دقت و امانتدارى، پس از بررسى نسخه بدلها و تطبیق با نسخه اصل که در اختیار مؤسسه است، به چاپ و نشر این اثر همت گماشت.

کتاب داراى دو مقدمه است که حضرت امام در سال 1363 ه. ش نگاشته‏اند و در آنها این اثر را به فرزند گرامیشان، حضرت حجة الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینى و خانم فاطمه طباطبایى (همسر جناب حاج سید احمد خمینى) اهدا فرموده‏اند. متن دستخط این دو مقدمه نیز در این کتاب چاپ شده است.

این چاپ همراه با پاورقیها و توضیحاتى است که در آنها منابع و مآخذ احادیث و اقوال ذکر گردیده و جملات عربى داخل متن ترجمه شده است؛ همه این حواشى- بجز معدودى از آنها که حضرت امام خود مرقوم فرموده‏اند و با علامت ستاره (*) مشخص شده- و همچنین فهارس مختلف این کتاب توسط این مؤسسه تهیه و تنظیم گردیده است. «2»

یکهزار جلد از تیراژ نخستین چاپ همراه با تصویر کامل متن نسخه‏

خطى به منظور استفاده کتابخانه‏ها و علاقمندان آثار خطى امام منتشر گردیده، و در بقیه نمونه‏اى از دستخط چاپ شده است.

از مسئولان و کارکنان «شرکت انتشارات علمى و فرهنگى» که در کار چاپ این اثر یاور ما بوده‏اند صمیمانه تشکر مى‏کنیم.

بر آن حضرت درود مى‏فرستیم و از خداوند بزرگ مى‏خواهیم ما را توفیق بیشتر در راه خدمت به اسلام عطا فرماید.

- مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (س)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم کتاب آداب الصلاة را، که خود از آن بهره‏اى نبردم جز تأسّف بر قصور و تقصیر بر ایّام گذشته که توانایى بر خودسازى داشتم و حسرت و ندامت در روزگار پیرى که دستم تهى و بارم سنگین و راهى بس دراز و پایم لنگ و آواى رحیل در گوش است، هدیه کردم به فرزند عزیزم «احمد» که از قدرت جوانى کامیاب است؛ شاید او ان شاء اللَّه تعالى از محتویات آن، که از کتاب کریم و سنّت شریف و افادات بزرگان فراهم شده است، بهره‏مند شود و به معراج حقیقى از رهنمایى اهل معرفت راه یابد و دل از این ظلمتکده برکند و به مقصد اصلى انسانیت، که انبیاء عظام و اولیاء کرام- علیهم صلوات اللَّه و سلامه- و اهل اللَّه بر آن راه یافتند و دیگران را دعوت فرمودند، توفیق یابد.

پسرم، خود را که به فطرت اللَّه تخمیر شده‏اى دریاب و از گرداب ضلالت امواج سهمگین خودبینى و خودخواهى نجات ده و به سفینه نوح که پرتو ولایت اللَّه است رکوب کن که مَنْ رَکِبَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها هَلَک. «1»

فرزندم، کوشش کن که در صراط مستقیم، که صراط اللَّه است، و لو لنگان لنگان حرکت کنى و حرکات و سکنات قلبى و قالبى را رنگ معنویت و الوهیت دهى و خدمت به خلق را براى آنکه خلق خدا هستند بنمایى. انبیاء عظام و اولیاء خاص خدا در عین حال که مشابه دیگران اشتغال به کارها داشته‏اند، هیچگاه در دنیا وارد نبوده‏اند؛ چون اشتغالشان بالحق و للحق بوده؛ در عین حال از رسول ختمى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرموده است: لَیُغانُ عَلى‏ قَلبى وَ انّى لَاسْتَغفِرُ اللَّه فى کُلِّ یَومٍ سَبْعینَ مَرَّة «2»- شاید رؤیت حق در کثرت را کدورتْ حساب مى‏فرمود.

پسرم، خود را مهیا کن که پس از من بر تو جفاها رود و نگرانیها که از من دارند به حساب تو گذارند. اگر حساب خود را با خداى خود صاف کنى و پناه به ذکر اللَّه برى، هراسى از خلق به خود راه مده که حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلى است حساب در پیشگاه حق است.

فرزندم، پس از من ممکن است پیشنهاد خدمتى بر تو شود، در صورتى که قصدت خدمت به جمهورى اسلامى و اسلام عزیز است رد مکن؛ و اگر خداى نخواسته براى هواهاى نفسانى و ارضاى شهوات است، از آن اجتناب کن که مقامات دنیوى ارزش آن ندارد که خود را در راه آنها تباه کنى.

بارالها، احمد و تبارش و متعلّقانش، که از بندگان تو و تبار رسول اکرمند، اینان را در دنیا و آخرت سعادتمند فرما و دست شیطان رجیم را از آسیب به آنها کوتاه فرما.

خداوندا، ما ضعیف و ناتوانیم و عقب افتاده از قافله سالکان، تو خود از ما دستگیرى فرما. رَبَّنا عامِلْنا بِفَضْلِکَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِک. و السلام على عباد اللَّه الصَّالحین.

- 23 ربیع الاول 1405- 25 آذر 1363- روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

بسمه تعالى‏

افسوس که عمر در بطالت بگذشت             با بار گنه بدون طاعت بگذشت‏

فردا که به صحنه مجازات روم             گویند که هنگام ندامت بگذشت‏

 کتاب آداب الصلاة را، که به دختر عزیزم فاطى «1»، که خدایش از مصلّین قرار دهد، اعطا مى‏نمایم، از تاریخ اتمام آن بیش از چهل سال مى‏گذرد. و قبل از آن- به چند سال- کتاب سرّ الصلاة را اتمام نمودم. و از آن سالها تا کنون بیش از چهل سال مى‏گذرد و من نه اسرار صلاة را دریافتم، و نه به آداب آن پرداختم، که یافتن غیر از بافتن است و ساختن جدا از پرداختن. و این کتابها حجتى است از مولى‏ بر این عبد بى‏مایه. و به خداى تعالى پناه مى‏برم از آنکه مشمول آیه شریفه کمرشکن لِمَ تَقُولُوَن ما لا تَفْعَلُونَ. کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّه انْ تَقْولُوا ما لا تَفْعَلُون «2» باشم، و پناهى جز رحمت واسعه‏اش ندارم. و تو اى دخترم، امید است که توفیق به کار بستن آداب این معراج بزرگ الهى را داشته باشى و به راهنمائى این براق الهى از بیت مظلم نفسْ هجرت کنى الى اللَّه. و به خداى بزرگ پناه مى‏دهم تو را از آنکه مطالعه این اوراق بر تعلّقات نفسانیه‏ات نیفزاید و تو را چون نویسنده ملعبه شیطان نکند.

دخترم، هر چند در تو بحمد اللَّه لطافت روحى یافتم که امید آن است که هدایت اللَّه شامل حالت شود و با عنایت او جلّ و علا از چاه عمیق طبیعت خلاص شوى و به صراط مستقیم انسانیت راه یابى، لکن از کید شیطان و نفس خطرناکتر از آن غافل مباش و به خداى بزرگ پناهنده شو انَّه رَحیمٌ بِعِبادِه.

دخترم، اگر از مطالعه این اوراق خداى نخواسته نتیجه حاصل نشود مگر خودنمائى و مجلس آرائى و سر توى سرها آوردن، بهتر است از مطالعه آن صرف نظر بلکه احتراز کنى که مبادا چون من گرفتار تأسّف شوى. و اگر ان شاء اللَّه خود را مهیّا کنى که از مطالبى که از کتاب و سنّت و اخبار اهل بیت عصمت و افادات اهل معرفت اخذ شده است به جان استفاده کنى و استعداد و لطافت قریحه‏اى را که خداوند عطا فرموده به کار اندازى، بسم اللَّه، این گوى و این میدان. امید است در این معراج انسانى و معجون رحمانى دل از غیر خالى کنى و با آب حیات قلب را شستشو دهى و چهار تکبیر زده خود را از خودى برهانى تا به دوست برسى: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً الىَ اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَى اللَّه. «3»

بارالها، ما را مهاجر الى اللَّه و رسوله قرار ده و به فنا برسان؛ و فاطى و احمد را توفیق خدمت عنایت کن و به سعادت برسان.

- و السّلام- 2 صفر المظفّر 1405- روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

 

 

متن کتاب آداب الصلوة

 [خطبة الکتاب‏]

بسم اللَّه الرحمن الرحیم الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّه عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ لَعْنَةُ اللَّه عَلى أعْدائِهِمْ اجْمَعینَ مِنَ الآنَ الى قِیامِ یَوْمِ الدّین.

خداوندا، قدم سیر ما از وصول به بارگاه قدس تو کوتاه است و دست طلب ما از دامن انس تو قاصر، حجابهاى شهوت و غفلتْ بصیرت ما را از جمال جمیل تو محجوب کرده، و پرده‏هاى غلیظ حبّ دنیا و شیطنتْ قلوب ما را از توجّه به عزّ جلال تو مهجور نموده؛ راه آخرت باریک و طریق انسانیّت حدید، و ما بیچاره‏ها چون عنکبوتان در فکر قدید، متحیّرانى هستیم که چون کرم ابریشم از سلسله‏هاى شهوات و آمال بر خود تنیده و یکسره از عالم غیب و محفل انس چشم بریده؛ جز آن که از بارقه الهیّه چشم دل ما را روشنى بخشى و از جذوه غیبیّه ما را از خود بى‏خود فرمایى.

الهى هَبْ لِى کَمالَ الانْقِطاعِ الَیْکَ، وَ انِرْ ابْصارَ قلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها الَیْکَ‏

حَتّى‏ تَخْرِقَ ابْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى‏ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَ تَصِیرَ ارْواحُنا مُعَلَّقةً بِعِزِّ قُدْسِک. «1»

و بعد، ایّامى چند پیش از این، رساله‏اى «2» فراهم آوردم که به قدر میسور از اسرار صلاة در آن گنجانیدم، و چون آن را با حال عامّه تناسبى نیست در نظر گرفتم که شطرى از آداب قلبیّه این معراج روحانى را در سلک تحریر درآورم، شاید برادران ایمانى را از آن تذکّرى و قلب قاسى خود را تأثّرى حاصل آید. و به خداى تبارک و تعالى پناه مى‏برم از تصرّف شیطان و حصول خذلان انَّهُ وَلىٌّ قَدیر. و مرتب نمودم آن را بر یک مقدّمه و چند مقاله و یک خاتمه.

امّا مقدّمه‏

بدان که از براى نماز غیر از این صورتْ معنایى است و غیر از این ظاهر باطنى است؛ و چنانچه ظاهر را آدابى است که مراعات ننمودن آنها یا موجب بطلان نماز صورى یا نقصان آن گردد، همین طور از براى باطن آدابى است قلبیّه باطنیه که با مراعات ننمودن آنها نماز معنوى را بطلان یا نقصان دست دهد؛ چنانچه با مراعات آنها نماز داراى روح ملکوتى شود. و ممکن است پس از مراقبت و اهتمام به آداب باطنیّه قلبیّه، شخص مصلّى را نصیبى از سرّ الهى نماز اهل معرفت و اصحاب قلوب حاصل شود که آن قرّة العین اهل‏

سلوک «3» و حقیقت معراج قرب محبوب است. «4» و آنچه گفته شد که براى نماز باطن و صورت غیبیّه ملکوتیّه است، علاوه بر آنکه موافق ضربى از برهان و مطابق مشاهدات اصحاب سلوک و ریاضت است، آیات و اخبار کثیره عموماً و خصوصاً نیز دلالت بر آن دارد؛ و ما به ذکر بعضى از آن این اوراق را متبرّک مى‏کنیم.

از آن جمله قول خداى تعالى است: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً و ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ انَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعیداً. «5» آیه شریفه دلالت کند که هر کسى اعمال خوب و بد خود را حاضر مى‏بیند و صورت باطنیّه غیبیّه آنها را مشاهده کند. چنانچه در آیه شریفه دیگر فرماید: و وَجَدُوا ما عَمِلوُا حاضِراً. «6» و در آیه دیگر فرماید: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه ... الخ «7» دلالت کند بر آن که نفسْ اعمال را معاینه کند.

و اما احادیث شریفه در این مقام بیشتر از آن است که در این صفحات بگنجد و ما به ذکر بعض آن اکتفا مى‏کنیم.

از آن جمله در وسائل سند به حضرت صادق سلام اللَّه علیه رساند؛ قالَ: مَنْ صَلَّى الصَّلواتِ الْمَفْرُوضاتِ فِى اوَّلِ وَقْتِها وَ أقامَ حُدودَها، رَفَعَهَا الْمَلَکُ الَى السَّماءِ بَیْضاءَ نَقِیَّةً؛ تَقُولُ: حَفَظَکَ اللَّه کَما حَفَظْتَنى اسْتَودَعْتَنى مَلَکاً کَریماً. وَ مَنْ صَلّاها بَعْدَ وَقْتِها مِنْ غَیْرِ عِلَّةٍ وَ لَمْ یُقِمْ حُدودَها، رَفَعَها المَلَکُ سَوْداءَ مُظْلِمَةً؛ وَ هِىَ تَهْتِفُ بِهِ: ضَیَّعْتَنى ضَیَّعَکَ اللَّه کَما ضَیَّعْتَنى وَ لا رَعاکَ اللَّه کَما لَمْ تَرْعَنى. «8»

دلالت کند بر آن که نماز را ملائکة اللَّه بالا برند به سوى آسمان یا با صورت پاکیزه سفید. و آن در وقتى است که در اوّل وقت به جا آورد و ملاحظه آداب آن نماید؛ و در این صورت دعاى خیر به نمازگزار کند. و یا با صورت تاریک سیاه. و آن در وقتى است که آن را بى‏عذر تأخیر اندازد و اقامه حدود آن نکند؛ و در این صورت او را نفرین کند. و این حدیث علاوه بر آنکه دلالت بر صور غیبیّه ملکوتیّه کند دلالت بر حیات آنها نیز کند؛ چنانچه برهان نیز قائم است بر آن و آیات و اخبار دلالت بر آن کند. چنانچه حق تعالى فرماید: وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوان. «9» و به مضمون این حدیث شریف احادیث دیگرى است که ذکر آنها موجب تطویل است.

و از حضرت صادق سلام اللَّه علیه روایت است که. «چون بنده مؤمن داخل قبر شود، نماز در جانب راست او و زکات در جانب چپ او است، و خوبى او بر او سایه افکند و صبر در گوشه‏اى قرار گیرد؛ و چون دو ملکى که موکّل سؤالند داخل شوند، صبر به نماز و زکات و نیکویى گوید: «با شما باد یارى رفیقتان و اگر شما عاجز شدید من با او هستم». «10» و این حدیث شریف را در کافى شریف به دو طریق نقل فرموده و شیخ صدوق رحمه اللَّه در ثواب الاعمال حدیث فرموده. و دلالت آن بر صور غیبیّه برزخیّه و حیات و شعور آنها واضح است. و احادیث تمثّل قرآن به صورت ملکوتیّه و تمثّل نماز بسیار است.

و اما آنچه گفته شد که از براى نماز و سایر عبادات جز این آداب صوریّه آداب قلبیه‏ایست که بدون آن آدابْ نماز ناقص است یا اصلًا مقبول درگاه نیست، در خلال این اوراق، که شماره آداب قلبیّه مى‏شود، مذکور خواهد شد ان شاء اللَّه.

و آنچه در این مقام باید دانست آن است که اکتفا نمودن به صورت نماز و قشر آن و محروم ماندن از برکات و کمالات باطنیّه آن، که موجب سعادات ابدیّه بلکه باعث جوار ربّ العزّة و مرقاة عروج به مقام وصول به وصال محبوب مطلق- که غایت آمال اولیاء و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب بلکه قرّة العین سیّد رسل صلّى اللَّه علیه و آله است «11» از اعلا مراتب خسران و زیان کارى است که پس از خروج از این نشأه و ورود در محاسبه الهیّه موجب حسرتهایى است که عقل ما از ادراک آن عاجز است. ما تا در حجاب عالم ملک و خدر طبیعت هستیم از آن عالم نمى‏توانیم ادراکى نماییم و دستى از دور بر آتش داریم. کدام حسرت و ندامت و زیان و خسارت بالاتر از آن است که چیزى که وسیله کمال و سعادت انسان و دواى درد نقایص قلبیّه است و در حقیقت صورت کمالیّه انسانیّه است، ما پس از چهل پنجاه سال تعب در راه آن از آن به هیچ وجه استفاده روحیّه نکرده سهل است مایه کدورت قلبیّه و حجابهاى ظلمانیّه شود، و آنچه قرّة العین رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم است موجب ضعف بصیرت ما گردد یا حَسْرَتى علَى‏ ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللَّه. «12»

پس اى عزیز، دامن همّت به کمر زن و دست طلب بگشاى و با هر تعب و زحمتى است حالات خود را اصلاح کن و شرایط روحیّه نماز اهل معرفت را تحصیل کن؛ و از این معجون الهى که با کشف تامّ محمدى صلّى اللَّه علیه و آله براى درمان تمام دردها و نقصهاى نفوس فراهم آمده استفاده کن؛ و خود را تا مجال است از این منزلگاه ظلمت و حسرت و ندامت و چاه عمیق بُعد از ساحت مقدس ربوبیّت جلّ و علا کوچ ده و مستخلص کن و به معراج وصال و قرب کمالْ خود را برسان؛ که اگر این وسیله از دست رفت وسایل دیگر منقطع است: انْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها؛ وَ إنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِواها «13» و ما آداب باطنیّه این سلوک روحانى را به مقدار میسور و مقتضى بیان مى‏کنیم، شاید یکى از اهل ایمان را نصیبى از آن اتّفاق افتد، و این خود شاید موجب رحمت الهى و توجّه غیبى شود نسبت به این بازمانده از طریق سعادت و انسانیّت و مغلول در زندان طبیعت و انانیّت. انّه ولىّ الْفضلِ و العنایة.

مقاله اولى‏ در آدابى که در تمام حالات نماز بلکه در تمام عبادات و مناسک ضرور است و در آن چند فصل است.

 

فصل اوّل‏

یکى از آداب قلبیّه در عبادات و وظایف باطنیّه سالک طریق آخرت، توجّه به عزّ ربوبیّت و ذلّ عبودیّت است؛ و آن یکى از منازل مهمّه سالک است؛ که قوّت سلوک هر کس به مقدار قوّت این نظر است، بلکه کمال و نقص انسانیّت تابع کمال و نقص این امر است. و هر چه نظر انّیّت و انانیّت و خودبینى و خودخواهى در انسان غالب باشد، از کمال انسانیّت دور و از مقام قرب ربوبیّت مهجور است. و حجاب خودبینى و خودپرستى از جمیع حجب ضخیم‏تر و ظلمانى‏تر است، و خرق این حجاب از تمام حجب مشکلتر و            

خرق همه حجب را مقدّمه است، بلکه مفتاح مفاتیح غیب و شهادت و باب الابواب عروج به کمال روحانیّت خرق این حجاب است. تا انسان را نظر به خویشتن و کمال و جمالِ متوهّم خود است، از جمال مطلق و کمال صرفْ محجوب و مهجور است؛ و اوّل شرط سلوک الى اللَّه خروج از این منزل است، بلکه میزان در ریاضت حق و باطل همین است. پس هر سالک که با قدم انانیّت و خودبینى و در حجاب انّیّت و خودخواهى طىّ منزل سلوک کند، ریاضتش باطل و سلوکش الى اللَّه نیست، بلکه الى النفس است: «مادر بتها بت نفس شما است». «14»

قَالَ تَعالى: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً الَى اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللَّه. «15» هجرت صورى و صورت هجرت عبارت است از هجرت به تن از منزل صورى به سوى کعبه یا مشاهد اولیاء (ع)؛ و هجرت معنوى خروج از بیت نفس و منزل دنیا است الى اللَّه و رسوله؛ و هجرت به سوى رسول و ولىّ نیز هجرت الى اللَّه است. و ما دام که نفس را تعلّقى به خویش و توجّهى به انّیّت است مسافر نشده؛ و تا بقایاى انانیّت در نظر سالک است و جدران شهر خودى و اذان اعلام خودخواهى مختفى نشده، در حکم حاضر است نه مسافر و مهاجر.

و در مصباح الشّریعة است: قالّ الصَّادِقُ علیه السّلام: العُبودِیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّةُ؛ فَما فُقِدَ مِنَ العُبودِیَّةِ وُجِد فِى الرُّبُوبِیَّةِ، وَ ما خَفِىَ مِنَ الرُّبُوبِیَّةِ أُصیبَ فى العُبودِیَّة. «16»

کسى که با قدم عبودیّت سیر کند و داغ ذلّت بندگى را در ناصیه خود مدارج عبودیّتْ است؛ و آنچه در عبودیّت از انّیّت و انانیّت مفقود شود در ظلّ حمایت ربوبیّتْ آن را مى‏یابد، تا به مقامى رسد که حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود؛ چنانچه در حدیث صحیح مشهور بین فریقین وارد است. «17»

چون از تصرّفات خود گذشت و مملکت وجود خود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در عزّ ربوبیّت شد، صاحب خانه خود متصرّف در امور گردد؛ پس تصرّفات او تصرّف الهى گردد؛ چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهى شود و به گوش حقّ بشنود. و هر چه ربوبیّت نفس کامل باشد و عزّ آن منظور خواطر شود، از عزّ ربوبیّت به همان اندازه کسر شود و ناقص گردد، چه که این دو مقابل یکدیگرند: الدُّنْیا و الآخِرَةُ ضَرَّتان. «18»

پس، سالک الى اللَّه را ضرور است که به مقام ذلّ خود پى‏برد و نصب العین او ذلّت عبودیّت و عزّت ربوبیّت باشد. و هر چه این نظر قوّت گیرد عبادت روحانى‏تر شود و روح عبادت قویتر شود، تا اگر به دستگیرى حقّ و اولیاى کمّل علیهم السلام توانست به حقیقت عبودیّت و کنه آن واصل شود، از سرّ عبادت لمحه‏اى درمى‏یابد. و در جمیع عبادات- خصوصاً نماز که سمت جامعیّت دارد و منزله آن در عبادات منزله انسان کامل است و منزله اسم اعظم بلکه خود اسم اعظم است- این دو مقام، یعنى مقام عزّ ربوبیّت که حقیقت است و مقام ذلّ عبودیّت که رقیقه آن است، مرموز است. و در اعمال مستحبّه «قنوت» و در اعمال واجبه «سجده» را اختصاصى است که پس از این‏ ان شاء اللَّه به آن اشاره خواهم کرد.

و باید دانست که عبودیّت مطلقه از اعلى مراتب کمال و ارفع مقامات انسانیّت است که جز اکمل خلق اللَّه محمّد صلّى اللَّه علیه و آله بالاصالة و دیگر اولیاى کمّل بالتّبعیّة کسى دیگر را از آن نصیبى نیست، و دیگران را پاى عبودیّت لنگ است و عبادت و عبودیّت آنها معلّل است. و جز با قدم عبودیّت نتوان به معراج حقیقى مطلق رسید؛ و لهذا در آیه شریفه فرماید: سُبحانَ الّذى اسْرى‏ بِعَبْدِهِ. «19» قدم عبودیّت و جذبه ربوبیّت سیر داد آن ذات مقدّس را به معراج قرب و وصول. و در «تشهّد» نماز که رجوع از فناى مطلق است، که در سجده حاصل شده، باز توجّه به عبودیّت قبل از توجّه به رسالت است. و ممکن است اشاره به آن باشد که مقام رسالت نیز در نتیجه جوهره عبودیّت است. و این مطلب را دنباله طویلى است که از وظیفه این اوراق خارج است.

فصل دوم در مراتب مقامات اهل سلوک‏

بدان که اهل سلوک را در این مقام و سایر مقامات مراتب و مدارجى است بى‏شمار، و ما به ذکر بعض از آن مراتب به طور کلّى مى‏پردازیم. و امّا احاطه به جمیع جوانب و احصاء همه مراتب آن از عهده این ناچیز بیرون است: الطُّرُقُ الَى اللَّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخَلائِق. «20»

یکى از آن مراتب مرتبه «علم» است. و آن، چنان است که به سلوک‏ علمى و برهان فلسفى ثابت نماید ذلّت عبودیّت و عزّت ربوبیّت را. و این یکى از لباب معارف است که در علوم عالیه و حکمت متعالیه به وضوح پیوسته که جمیع دار تحقّق و تمام دایره وجودْ صرف ربط و تعلّق و محض فقر و فاقه است. و عزّت و ملک و سلطنت مختصّ به ذات مقدّس کبریا است و احدى را از حظوظ عزّت و کبریا نصیبى نیست، و ذل عبودیّت و فقر در ناصیه هر یک ثبت و در حاقّ حقیقت آنها ثابت است. و حقیقت عرفان و شهود و نتیجه ریاضت و سلوک، رفع حجاب از وجه حقیقت و رؤیت ذلّ عبودیّت و اصل فقر و تدلّى است در خود و در همه موجودات. و دعاى منسوب به سیّد کائنات صلّى اللَّه علیه و آله: اللّهُمَّ ارِنِى الاشیاءَ کَما هِى. «21» شاید اشاره به همین مقام باشد؛ یعنى، خواهش مشاهده ذلّ عبودیّت که مستلزم شهود عزّ ربوبیّت است نموده.

پس، اگر سالک راه حقیقت و مسافر طریق عبودیّت با قدم سلوک علمى و مرکب سیر فکرى این منزل را طى کرد، در حجاب علم واقع شود و به مقام اوّل انسانیّت نائل شود، و لکن این حجاب از حجب غلیظه است که گفته‏اند: العِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاکْبَر. «22» و باید سالک در این حجاب باقى نماند و آن را خرق کند. و شاید به این مقام اگر قناعت کند و قلب را در این قید محبوس نماید، در استدراج واقع شود. و استدراج در این مقام آن است که به تفریعات کثیره علمیّه پرداخته و به جولان فکر براى این مقصد براهین کثیره اقامه کند و از منازل دیگر محروم ماند، و قلبش به این مقام علاقه‏مند شود و از نتیجه مطلوبه که وصول الى فناء اللَّه است غافل شود، و صرف عمر خود را در حجاب برهان و شعب آن نماید؛ و هر چه کثرت فروع بیشتر شود، حجاب بزرگتر و احتجاب از حقیقت افزون گردد. پس، سالک نباید گول شیطان را در این مقام خورده از حق و حقیقت به واسطه کثرت علم و غزارت آن و قوّت برهان محجوب شود و از سیر در طلب بازماند؛ و دامن همّت به کمر زند و از جدّیّت در طلب مطلوب حقیقى غفلت نورزد و خود را به مقام دیگر که مقام دوم است برساند.

و آن، چنان است که آنچه را عقل با قوّت برهان و سلوک علمى ادراک کرده با قلم عقل به صفحه قلب بنگارد و حقیقت ذلّ عبودیّت و عزّ ربوبیّت را به قلب برساند و از قیود و حجب علمیّه فارغ گردد. و ما اشاره به این مقام در آتیه نزدیکى مى‏نماییم ان شاء اللَّه. پس نتیجه مقام دوم حصول ایمان به حقایق است.

مقام سوّم، مقام «اطمینان و طمأنینه نفس» است که در حقیقتْ مرتبه کامله ایمان است. قالَ تَعالى مُخاطِباً لِخَلیلِه: ا وَ لَم تُؤمِنْ؟ قالَ بَلى‏ وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبى. «23» و شاید اشاره به این مرتبه نیز پس از این بیاید.

مقام چهارم، مقام «مشاهده» است که آن نورى است الهى و تجلّى‏اى است رحمانى که تَبَع تجلّیات اسمائیّه و صفاتیّه در سرّ سالک ظهور کند و سر تا پاى قلب او را به نور شهودى متنوّر نماید. و در این مقام درجاتى است کثیره که ذکر آنها از حوصله این اوراق خارج است. و در این مقام نمونه‏اى از قرب نوافل (کُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ یَدَه) «24» بروز کند و سالک خود را مستغرق بحر لا یتناهى بیند؛ و پس از آن بحرى است بسیار عمیق که از اسرار «قدر» در آن شمّه‏اى کشف شود.

و هر یک از این مقامات را استدراجى است خاصّ به خود که سالک را در آن هلاکت عظیم است، و سالک باید در تمام مقامات خود را تخلیص از انانیّت و انّیّت کند و خودبین و خودخواه نباشد که سرچشمه اکثر مفاسد است خصوصاً براى سالک. و پس از این اشارتى به این مطلب مى‏نماییم، ان شاء اللَّه.

فصل سوم در بیان خشوع است‏

یکى از امورى که از براى سالک در جمیع عبادات خصوصاً نماز که سرآمد همه عبادات است و مقام جامعیّت دارد لازم است، خشوع است. و حقیقت آن عبارت است از خضوع تامّ ممزوج با حبّ یا خوف. و آن حاصل شود از ادراک عظمت و سطوت و هیبت جمال و جلال. و تفصیل این اجمال آن است که قلوب اهل سلوک به حسب جبلّت و فطرت مختلف است:

پاره‏اى از قلوبْ عشقى و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجّه به جمال محبوب هستند؛ و چون در سلوکْ ادراک ظلّ جمیل یا مشاهده اصل جمال کنند، عظمت مختفیه در سرّ جمال آنها را محو کند و از خود بى‏خود نماید. چون در هر جمالى جلالى مختفى و در هر جلالى جمالى مستور است، چنانچه اشاره به این ممکن است فرموده باشد حضرت مولى العارفین و امیر المؤمنین و السالکین صلوات اللَّه علیه و على آله اجمعین آنجا که فرماید: سُبْحانَ مَن اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِاوْلِیائِهِ فِى شِدَّةِ نِقْمَتِهِ وَ اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ لِاعْدائِهِ فى سَعَةِ رَحْمَته. «25» پس، هیبت و عظمت و سطوت جمال آنها را فرو گیرد و حالت خشوع در مقابل جمال محبوب براى آنها دست دهد. و این حالت در اوائل امر موجب تزلزل قلب و اضطراب شود، و پس از تمکینْ حالت انس رخ دهد و وحشت و اضطراب حاصل از عظمت و سطوت مبدّل به أنس و سکینه شود و حالت طمأنینه دست دهد؛ چنانچه حالت قلب خلیل الرحمن علیه السلام چنین بوده.

و پاره‏اى از قلوبْ خوفى و از مظاهر جلالند. آنها همیشه ادراک عظمت‏ و کبریا و جلال کنند و خشوع آنها خوفى باشد؛ و تجلّیات اسماء قهریّه و جلالیّه بر قلوب آنها شود؛ چنانچه حضرت یحیى على نبیّنا و آله و علیه السلام چنین بوده. پس، خشوع گاهى ممزوج با حبّ است و گاهى ممزوج با خوف و وحشت است، گرچه در هر حبّى وحشتى و در هر خوفى حبّى است.

و مراتب خشوع به حسب مراتب ادراک عظمت و جلال و حسن و جمال است. و چون امثال ماها با این حال از نور مشاهدات محرومیم، ناچار باید در صدد تحصیل خشوع از طریق علم یا ایمان برآییم. قال تعالى: قَدْ افْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذین هُمْ فى صَلاتِهِمْ خاشِعُون. «26» خشوع در نماز را از حدود و علائم ایمان قرار داده؛ پس، هر کس در نماز خاشع نباشد، به حسب فرموده ذات مقدّس حق از زمره اهل ایمان خارج است. و نمازهاى ماها که مشفوع با خشوع نیست از نقصان ایمان یا فقدان آن است. و چون اعتقاد و علم غیر از ایمان است، از این جهت این علمى که به حق و اسماء و صفات او و سایر معارف الهیّه در ما پیدا مى‏شود غیر از ایمان است. شیطان به شهادت ذات مقدّس حق علم به مبدأ و معاد دارد، مع ذلک کافر است- خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین «27» گوید، پس حق تعالى و خالقیّت او را مقرّ است؛ انْظِرْنى الى یَوْمِ یُبْعَثُون «28» گوید، پس معاد را معتقد است؛ علم به کتب و رسل و ملائکه دارد، با این وصف خداوند او را کافر خطاب کرده و از زمره مؤمنین خارج فرموده.

پس، اهل علم و ایمان از هم ممتازند: هر اهل علمى اهل ایمان نیست. پس، باید پس از سلوک علمى خود را در سلک مؤمنین داخل کند و عظمت و جلال و بهاء و جمال حق جلت عظمته را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، و الّا مجرد علم خشوع نمى‏آورد؛ چنانچه مى‏بینید در خودتان که با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حقّ قلب شما خاشع نیست.

و اما قول خداى تعالى: ا لَمْ یَاْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا انْ تَخْشَعَ قُلوُبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّه وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَق «29» شاید ایمان صورى، که همان اعتقاد بما جاء به النّبیّ صلّى اللَّه علیه است، مقصود باشد، و الّا ایمان حقیقى ملازم با یک مرتبه از خشوع است؛ یا آن که خشوع در آیه شریفه خشوع به مراتب کامله باشد؛ چنانچه عالم را گاهى اطلاق کنند بر کسى که از حدّ علم به حدّ ایمان رسیده باشد؛ و محتمل است در آیه شریفه انَّما یَخْشَى اللَّه مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء «30» اشاره به آنها باشد. و در لسان کتاب و سنّتْ علم و ایمان و اسلام به مراتب مختلفه اطلاق شده و بیان آنها از وظیفه این اوراق خارج است.

بالجمله، سالک طریق آخرت- خصوصاً با قدم معراج صلاتى- لازم است قلب خود را با نور علم و ایمان خاشع کند و این رقیقه الهیّه و بارقه رحمانیّه را در قلب هر اندازه ممکن است متمکّن نماید بلکه بتواند در تمام نماز حفظ این حالت را بنماید. و حالت تمکّن و استقرار در اوّل امر گرچه براى امثال ماها قدرى صعب و مشکل است ولى با قدرى ممارست و ارتیاض قلب امرى است بسى ممکن.

عزیزم، تحصیل کمال و زاد آخرتْ طلب و جدّیّت مى‏خواهد و هر چه مطلوب بزرگتر باشد جدّیّت در راه آن سزاوارتر است؛ البته معراج قرب الهى و مقام تقرّب جوار ربّ العزة با این حال سستى و فتور و سهل انگارى دست ندهد؛ مردانه باید قیام کرد تا به مطلوب رسید. شما که ایمان به آخرت دارید و آن نشئه را نسبت به این نشئه طرف قیاس نمى‏دانید، چه در جانب سعادت و کمال یا در جانب شقاوت و وبال، چه که آن نشئه عالم ابدى دائمى است که موت و فنا ناپذیر است، سعیدش در راحت و عزّت و نعمت همیشه‏ایست آن هم راحتى که در این عالم شبیه ندارد، عزّت و سلطنتى الهى که در این نشئه نظیر ندارد، نعمتهایى که در متخیّله کسى خطور ننموده است، و همین طور در جانب شقاوت آن که عذاب و نقمت و وبالش در این عالم نظیر و مثل ندارد، و راه وصول به سعادت اطاعت ربّ العزّة است، و در بین اطاعات و عبادات هیچ یک به مرتبه این نماز که معجونى است جامع الهى که متکفّل سعادت بشر است و قبولى آن موجب قبولى جمیع اعمال است نمى‏باشد، پس باید در طلب آن جدّیّت تامّ نمایید و از کوشش مضایقه نکنید و در راه آن تحمّل مشاقّ نمایید، با آنکه مشقّت هم ندارد بلکه اگر چندى مواظبت کنید و انس قلبى حاصل شود، در همین عالم از مناجات با حق لذّتها مى‏برید که با هیچ یک از لذّات این عالم طرف نسبت نیست؛ چنانچه از مطالعه احوال اهل مناجات با حق این مطلب روشن شود.

بالجمله، خلاصه مذاکره ما در این فصل آن است که پس از آن که عظمت و جمال و جلال حق را انسان به برهان یا بیان انبیاء علیهم السلام فهمید، قلب را متذکّر آن باید نمود، و کم کم با تذکّر و توجّه قلبى و مداومت به ذکر عظمت و جلال حقّ خشوع را در قلب وارد باید نمود تا نتیجه مطلوبه حاصل آید. و در هر حال سالک نباید قناعت کند به آن مقامى که دارد، که هر مقام براى امثال ماها حاصل شود در بازار اهل معرفت به پشیزى نیرزد و در سوق اصحاب قلوب با خردلى مقابله نکند. سالک باید در جمیع حالات متذکّر نقص و معایب خود باشد شاید راهى به سعادت از این طریق باز شود. و الحمد للَّه.

 

فصل چهارم‏

و از آداب مهمّه قلبیّه عبادات، خصوصاً عبادات ذکریّه، طمأنینه است. و آن غیر از طمأنینه‏ایست که فقهاء رضوان اللَّه علیهم در خصوص نماز اعتبار کرده‏اند. و آن عبارت است از آن که شخص سالک عبادت را از روى سکونت قلب و اطمینان خاطر بجا آورد، زیرا که اگر عبادت را با حال اضطراب قلب و تزلزل بجا آورد، قلب از آن عبادت منفعل نشود و آثارى از عبادت در ملکوت قلب حاصل نشود و حقیقت عبادتْ صورت باطنیّه قلب نگردد.

و یکى از نکات تکرار عبادات و تکثار اذکار و اوراد آن است که قلب را از آنها تأثیرى حاصل آید و انفعالى رخ دهد تا کم کم حقیقت ذکر و عبادت تشکیل باطن ذات سالک را دهد و قلبش با روح عبادت متّحد گردد. و تا قلب را اطمینان و سکونت و طمأنینه و وقار نبود، اذکار و نسک را در آن تأثیرى نیست و از حدّ ظاهر و ملک بدن به ملکوت و باطن نفس سرایت ننماید و حظوظ قلبى از حقیقت عبادت ادا نشود؛ و این خود از مطالب واضحه است که محتاج به بیان نیست و با اندک تأمّل معلوم شود. و اگر عبادتى چنین باشد که قلب را از آن به هیچ وجه خبرى نبود و از آن آثارى در باطن پیدا نشود، در عوالم دیگر محفوظ نماند و از نشئه ملک به نشئه ملکوت بالا نرود؛ و ممکن است در وقت شدائد مرض موت و سکرات هولناک موت و اهوال و مصیبات پس از موت خداى نخواسته صورت آن بکلّى از صفحه قلب محو و نابود شود و انسان با دست خالى در پیشگاه مقدّس حق برود. مثلًا اگر کسى ذکر شریف لا الهَ الّا اللَّه، مُحَّمدٌ رَسولُ اللَّه (ص) را با سکونت قلب و اطمینان دل بگوید و قلب را به این ذکر شریف تعلیم دهد، کم کم زبان قلب گویا شود و زبان ظاهر تابع زبان قلب شود و اوّلْ قلب ذاکر گردد و پس از آن لسان. و اشاره به این معنى فرموده جناب صادق علیه السلام به حسب روایت مصباح الشریعة، قال: فَاجْعَلْ قَلْبَکَ قِبْلَةً لِلِسانِکَ، لا تُحَرِّکْهُ الّا بِاشارَةِ الْقَلْبِ وَ مُوافَقَةِ الْعَقْلِ وَ رِضَى الایمان. «31»

در اوّل امر که زبان قلب گویا نشده، سالک راه آخرت باید آن را تعلیم دهد و با طمأنینه و سکونتْ ذکر را به آن القا کند؛ همین که زبان قلب باز شد، قلب قبله لسان و سایر اعضاء شود، با ذکر آن همه مملکت وجود انسانى ذاکر گردد. و امّا اگر این ذکر شریف را بى‏سکونت قلب و طمأنینه آن و با عجله و اضطراب و اختلال حواسّ گفت، از آن در قلب اثرى حاصل نشود و از حدّ زبان و گوش حیوانى ظاهرى به باطن و سمع انسانى نرسد و حقیقت آن در باطن قلب محقّق نشود و صورت کمالیّه قلب نگردد که ممکن الزّوال نباشد. پس، اگر اهوال و شدائدى دست دهد، خصوصاً مثل اهوال و سکرات موت و شدائد نزع روح انسانى، بکلّى آن ذکر را فراموش کند و از صفحه دلْ آن ذکر شریف محو شود، بلکه اسم حق تعالى و رسول ختمى (ص) و دین شریف اسلام و کتاب مقدّس الهى و ائمّه هدى (ع) و سایر معارف را که به قلب نرسانده فراموش کند و در وقت سؤال قبر جوابى نتواند دهد؛ تلقین را نیز به حال او فایده‏اى نباشد، زیرا که در خود از حقیقت ربوبیّت و رسالت و دیگر معارف اثرى نمى‏بیند؛ و آنچه به لقلقه لسان گفته بود و در قلب صورت نگرفته بود از خاطرش محو شود و او را نصیبى از شهادت به ربوبیّت و رسالت و دیگر معارف نخواهد بود.

و در حدیث است که یک طایفه از امّت رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را که وارد جهنّم مى‏کنند، از هیبت مالک جهنّم اسم پیغمبر را فراموش مى‏کنند، با آنکه در همان حدیث است که آنها اهل ایمان هستند و قلوب آنها و صورتهاى آنها از نور ایمان درخشان و متلألى است. «32»

جناب محدّث عظیم الشّأن مجلسى رحمه اللَّه در مرآت العقول در شرح حدیث شریف کُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَه فرماید: «کسى که چشم و گوش و دیگر اعضاى خود را در راه اطاعت حق تعالى صرف نکند، داراى چشم و گوش روحانى نشود و این چشم و گوش ملکى جسمانى در آن عالم نرود و در عالم قبر و قیامت بى‏گوش و چشم باشد، و میزان سؤال و جواب قبرْ آن اعضاء روحانى است.» انتهى حاصل ترجمته. «33»

 بالجمله، احادیث شریفه درباره این نحو از طمأنینه و آثار آن بسیار است. و قرآن شریف امر به ترتیل قرآن فرموده و در احادیث شریفه است که «کسى که نسیان کند سوره‏اى از قرآن را، متمثّل شود آن سوره در بهشت براى او در صورتى که به آن خوبى صورتى نیست. پس وقتى آن را مى‏بیند، مى‏گوید به آن که «تو چه هستى چقدر نیکوئى کاش تو از من بودى.» جواب مى‏دهد: «آیا تو مرا نمى‏شناسى؟ من فلان سوره هستم، اگر مرا فراموش نکرده بودى تو را به این درجه رفیعه مى‏رساندم.»»

 «34» و در حدیث است که «کسى که قرآن را در جوانى بخواند، قرآن با گوشت و خونش مختلط شود.» «35» و نکته آن آن است که در جوانى اشتغال قلب و کدورت آن کمتر است، از این جهت قلب از آن بیشتر و زودتر متأثر شود و اثر آن نیز بیشتر باقى ماند.

و در این باب احادیث بسیارى است که ما در باب «قرائت» یادى از آنها مى‏کنیم ان شاء اللَّه. و در حدیث شریف است که «هیچ چیز پیش خداى تعالى محبوبتر نیست از عملى که مداومت بر آن شود گرچه آن عمل کم باشد.» «36» و شاید نکته بزرگ آن آن باشد که عمل صورت باطنیّه قلب شود؛ چنانچه ذکر شد.

 

فصل پنجم در بیان محافظت عبادت از تصرف شیطان است‏

یکى از مهمّات آداب قلبیّه نماز و سایر عبادات که از امّهات آداب قلبیّه است و قیام به آن از عظائم امور و مشکلات دقایق است، محافظت آن است‏

 از تصرّفات شیطانى؛ و شاید آیه شریفه که فرماید در وصف مؤمنین: الَّذینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُون «37» اشاره به جمیع مراتب حفظ باشد که یکى از آن مراتب، بلکه اهمّ مراتب آن، حفظ از تصرّف شیطان است.

و تفصیل این اجمال آن است که پیش اصحاب معرفت و ارباب قلوب واضح است که چنانچه ابدان را غذائى است جسمانى که بدان تغذّى کنند و باید آن غذا مناسب حال و موافق نشئه آنها باشد تا بدان تربیت جسمانى و نموّ نباتى دست دهد، همین طور قلوب و ارواح را غذائى است که هر یک به فراخور حال و مناسب نشئه آنها باید باشد که بدان تربیت شوند و تغذّى نمایند و نموّ معنوى و ترقّى باطنى حاصل آید. و غذاى مناسب با نشئه ارواحْ معارف الهیّه از مبدأ مبادى وجود تا منتهى النهایه نظام هستى است؛ چنانچه در تعریف فلسفه اعاظم ارباب صناعت فرمودند: هِىَ صَیْرُورَةُ اْلِانْسانِ عالَماً عَقْلِیّاً مُضاهِیاً لِلْعالَمِ الْعَیْنِّى فِى صُورَتِهِ وَ کَمالِه. «38» و این اشاره است به همین تغذّى معنوى، چنانچه تغذّى قلوب از فضایل نفسانیّه و مناسک الهیّه است.

و باید دانست که هر یک از این غذاها اگر از تصرّف شیطان خالص باشد و با دست ولایت مآبى رسول ختمى و ولىّ اللَّه اعظم صلوات اللَّه علیهما و آلهما فراهم آمده باشد، روح و قلب از آن تغذّى کنند و به کمال لایق انسانیّت و معراج قرب الى اللَّه نائل شوند. و خلوص از تصرّف شیطان، که مقدمه اخلاص است، به حقیقت حاصل نشود مگر آن که سالک در سلوکش خداخواه شود و خودخواهى و خودپرستى را، که منشأ تمام مفاسد و امّ الأمراض باطن است، زیر پا نهد؛ و این به تمام معنى در غیر انسان کامل و به تبع او در خلّص أولیاء علیهم السلام در دیگر اشخاص میسور نیست. ولى سالک نباید مأیوس از الطاف باطنه حق باشد که یأس از روح اللَّه سرآمد همه سردیها و سستیها است و از اعظم کبائر است؛ و آنچه از براى صنف رعایا نیز ممکن است قرّة العین اهل معرفت است.

پس، بر سالک طریق آخرت لازم و حتم است که با هر جدّیّتى هست معارف و مناسک خود را از تصرّف شیطان و نفس امّاره تخلیص کند و با کمال دقّت و تفتیش در حرکات و سکنات و طلب و مطلوب خود غور کند و غایت سیر و تحصیل و مبادى حرکات باطنیّه و تغذّیات روحیّه را به دست آورد و از حیله‏هاى نفس و شیطان غفلت نکند و از دامهاى نفس امّاره و ابلیس غافل نشود، و در جمیع حرکات و افعال سوء ظنّ کامل به خود داشته باشد و هیچ گاه آن را سر خود و رها نکند؛ چه بسا باشد که با اندک مسامحه‏اى انسان را مغلوب کند و به زمین زند و سوق به هلاکت و فنا دهد؛ زیرا که اگر غذاهاى روحانى از تصرّف شیطان خالص نباشد و دست او در فراهم آمدن آنها دخیل باشد، علاوه بر آنکه ارواح و قلوب با آنها تربیت نشوند و به کمال لایق خود نرسند، نقصان فاحش براى آنها دست دهد و شاید صاحب خود را در سلک شیاطین یا بهائم و سباع منسلک نماید و آنچه که مایه سعادت و رأس المال کمال انسانیّت و وصول به مدارج عالیه است نتیجه منعکسه دهد و انسان را به هاویه مظلمه شقاوت سوق دهد؛ چنانچه در بعض اهل عرفان اصطلاحى دیدیم اشخاصى را که این اصطلاحات و غور در آن آنها را به ضلالت منتهى نموده و قلوب آنها را منکوس و باطن آنها را ظلمانى نموده و ممارست در معارف موجب قوّت انانیّت و انّیّت آنها شده و دعاوى ناشایسته و شطحیّات ناهنجار از آنها صادر گردیده. و نیز در ارباب ریاضات و سلوک اشخاصى هستند که ریاضت و اشتغال آنها به تصفیه نفس قلوب آنها را منکدرتر و باطن آنها را ظلمانى‏تر نموده. و اینها از آن است که بر سلوک معنوى الهى و مهاجرت الى اللَّه محافظت ننمودند و سلوک علمى و ارتیاضى آنها با تصرّف شیطان و نفس به سوى شیطان و نفس بوده. و همین طور در طلّاب علوم نقلیّه شرعیّه اشخاصى را دیدیم که علم در آنها تأثیر سوء بخشیده و بر مفاسد اخلاقى آنها افزوده، و علم که موجب فلاح و رستگارى آنها باید باشد باعث هلاکت آنها شده و آنها را به جهل و ممارات و استطاله و ختل کشانده. و همین طور در بین اهل عبادت و مناسک و مواظبین به آداب و سنن کسانى هستند که عبادت و نسک، که سرمایه اصلاح احوال و نفوس است، قلوب آنها را کدر و ظلمانى نموده و آنها را به عجب و خودبینى و کبر و تدلّل و تغمّز و سوء خلق و سوء ظنّ به بندگان خدا وادار نموده. و اینها نیز از عدم مواظبت بر این معاجین الهیّه است.

البته معجونى که با دست دیو پلید و تصرّف نفس سرکش فراهم آمد، جز خلق شیطانى از آن زاییده نشود؛ و چون قلب در هر حال از آنها تغذّى مى‏نماید و آنها صورت باطنیّه نفس شوند، پس بعد از چندى مداومتْ انسان یکى از ولیده‏هاى شیطان شود که با دستِ تربیت و در تحت تصرّف او نشو و نما نموده، و چون چشم ملکى بسته شود و چشم ملکوتى بازگردد خود را یکى از شیاطین مى‏بیند و در آن حال جز خسران نتیجه‏اى نبرد و حسرتها و افسوسها به حالش سودى نبخشد.

پس، سالک طریق آخرت در هر رشته از رشته‏هاى دینى و طریقه‏اى از طریقه‏هاى الهى هست اوّلًا باید با کمال مواظبت و دقّت، چون طبیبى با محبت و پرستارى پر شفقت، از حال خود مواظبت نماید و عیوب سیر و سلوک خود را تفتیش و مداقّه کند. و ثانیاً در خلال آن از پناه بردن به ذات مقدّس حقّ جلّ و علا در خلوات و تضرّع و زارى به درگاه اقدس ذو الجلال غفلت نورزد.

خداوندا، تو خود حال ضعیف و بیچارگى ما را آگاهى، مى‏دانى که ما بى‏دستگیرى ذات مقدّس تو از دست دشمنى به این قوّت و قدرت که طمع به انبیاء عظام و کمّل اولیاء والا مقام بسته راه گریزى نداریم و اگر بارقه لطف و رحمت تو نباشد، ما را این دشمن قوى پنجه به خاک هلاکت افکند و به تیه ظلمت و شقاوت گرفتار کند. تو را به خاصان درگاهت و محرمان بارگاهت قسم مى‏دهم که از ما متحیّران وادى ضلالت و افتادگان بیابان غوایت دستگیرى فرما و قلوب ما را از غلّ و غشّ و شرک و شکّ پاک فرما، انَّکَ وَلِىُّ الهِدایَة.

 

فصل ششم در بیان نشاط و بهجت است‏

و دیگر از آداب قلبیّه نماز، و سایر عبادات، که موجب نتایج نیکویى است، بلکه باعث فتح بعضى از ابواب و کشف بعضى از اسرار عبادات است، آن است که سالک جدّیّت کند که عبادت را از روى نشاط و بهجت قلب و فرح و انبساط خاطر بجا آورد و از کسالت و ادبار نفس در وقت عبادت احتراز شدید کند. پس، وقتى را که براى عبادت انتخاب مى‏کند وقتى باشد که نفس را به عبادت اقبال است و داراى نشاط و تازگى است و خستگى و فتور ندارد، زیرا که اگر نفس را در اوقات کسالت و خستگى وادار به عبادت کند ممکن است آثار بدى به آن مترتّب شود که از جمله آنها آن است که انسان از عبادت منضجر شود و تکلّف و تعسّف آن زیاد گردد و کم کم باعث تنفّر طباع نفوس شود. و این علاوه بر آن که ممکن است انسان را بکلّى از ذکر حق منصرف كند و روح را از مقام عبودیّت که منشأ همه سعادات است برنجاند، از چنین عبادتى نورانیّت قلبیّه حاصل نگردد و باطن نفس از آن منفعل نگردد و صورت عبودیّتْ صورت باطن قلب نشود. و پیش از این ذکر شد که مطلوب در عبادات آن است که باطن نفس صورت عبودیّت شود.

و اکنون چنین گوییم که یکى از اسرار و نتایج عبادات و ریاضات آن است که اراده نفس در ملک بدن نافذ گردد و مملکت یکسره در تحت کبریاءِ نفس منقهر و مضمحلّ گردد و قواى منبثّه و جنود منتشره در ملک بدن از عصیان و سرکشى و انانیّت و خودسرى بازمانند و تسلیم ملکوت باطن قلب شوند، بلکه کم کم تمام قوا فانى شوند در ملکوت، و امر ملکوت در ملک جارى و نافذ شود و اراده نفس قوّت گیرد و زمام مملکت را از دست شیطان و نفس امّاره بگیرد و جنود نفس از ایمان به تسلیم و از تسلیم به رضا و از رضا به فنا سوق شوند. و در این حال شمّه‏اى از اسرار عبادات را نفس دریابد و از تجلّیات‏ فعلیّه شمّه‏اى حاصل گردد. و آنچه ذکر شد تحقّق پیدا نکند مگر آن که عبادات از روى نشاط و بهجت بجا آورده شود و از تکلّف و تعسّف و کسالت بکلّى احتراز شود تا حال محبّت و عشق به ذکر حق و مقام عبودیّت رخ دهد و انس و تمکّن حاصل آید. و انس به حقّ و ذکر او از اعظم مهمّاتى است که اهل معرفت را به آن عنایت شدید است و اصحاب سیر و سلوک براى آن تنافس کنند. و چنانچه اطبّا را عقیده آن است که اگر غذا را از روى سرور و بهجت میل کنند زودتر هضم شود، همین طور طبّ روحانى اقتضا مى‏کند که اگر انسان غذاهاى روحانى را از روى بهجت و اشتیاق تناول کند و از کسالت و تکلّف احتراز کند، آثار آن در قلب زودتر واقع شود و باطن قلب با آن زودتر تصفیه شود.

و اشاره به این ادب در کتاب کریم الهى و صحیفه قویم ربوبى شده است آن جا که در تکذیب کفّار و منافقین فرماید: لا یَأْتُونَ الصَّلوةَ الّا وَ هُمْ کُسالى وَ لا یُنْفِقُونَ الّا وَ هُمْ کارِهُون «39» و آیه شریفه لا تَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَ انْتُمْ سُکارى‏ «40» در حدیثى به کسالت تفسیر شده. و در روایات اشاره به این ادب نموده‏اند و ما به ذکر بعضى از آن این اوراق را مفتخر مى‏نماییم:

محمّد بن یعقوب باسناده عن ابى عبد اللَّه علیه السلام قال: لا تُکْرِهُوا الى‏ انْفُسِکُمُ الْعِبادَةَ. «41»

و عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْه و آلِهِ: یا عَلِىُّ، انَّ هذَا الدِّینَ مَتینٌ؛ فَاوْغِلْ فیهِ بِرِفْقٍ وَ لا تُبَغِّضْ الى‏ نَفْسِکَ عِبادَةَ ربِّک. «42» و در حدیث است از حضرت عسکرى سلام اللَّه علیه: اذا نَشَطَتِ الْقُلُوبُ فَاوْدِعُوها، وَ اذا نَفَرَتْ فَوَدِّعُوها. «43»

و این دستور جامعى است که فرموده‏اند که در هنگام نشاط و بهجتِ قلوب ودیعه به آنها بسپارید، و در وقت نفار و گریز آنها را راحت بگذارید؛ پس در کسب معارف و علوم نیز این ادب را باید منظور داشت و قلوب را با کراهت و تنفر وادار به کسب نکرد.

و از این احادیث و احادیث دیگر استفاده ادب دیگر شود که آن نیز از مهمّات باب ریاضت است. و آن عبارت از «مراعات» است. و آن، چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، چه در ریاضات و مجاهدات علمیّه یا نفسانیّه یا عملیّه، مراعات حال خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل آن نکند؛ خصوصاً براى جوانها و تازه کارها این مطلب از مهمّات است که ممکن است اگر جوانها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محلّله ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمى شوند که جبران آن را نتوانند کرد؛ و آن خطر آن است که گاه نفس به واسطه سخت‏گیرى فوق العاده و عنان‏گیرى بى‏اندازه عنان گسیخته شود و زمام اختیار را از دست بگیرد و اقتضائات طبیعت که متراکم شد و آتش تیز شهوت که در تحت فشار بى‏اندازه ریاضت واقع شود، ناچار محترق شود و مملکت را بسوزاند. و اگر خداى نخواسته سالکى عنان گسیخته شود یا زاهدى بى‏اختیار شود، چنان در پرتگاه افتد که روى نجات را هر گز نبیند و به طریق سعادت و رستگارى هیچ گاه عود نکند.

پس، سالک چون طبیب حاذقى باید نبض خود را در ایّام سلوک بگیرد و از روى اقتضائات احوال و ایّام سلوک با نفس رفتار کند؛ و در ایّام اشتعال شهوت که غرور جوانى است طبیعت را بکلّى منع از حظوظش ننماید و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند که فرونشاندن شهوت به طریق امر الهى اعانت کامل در سلوک راه حق کند. پس، نکاح و زواج کند که از سنن بزرگ الهى است که علاوه بر آن که مبدأ بقاء نوع انسانى است در سلوک راه آخرت نیز مدخلیّت بسزا دارد. و از این جهت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند: «کسى که تزویج کند، نصف دینش را احراز نموده.» «44» و در حدیث دیگر است که «کسى که دوست دارد ملاقات کند خدا را پاک و پاکیزه، ملاقات کند او را با زوجه.» «45» و از رسول اکرم نیز منقول است که «اکثر اهل آتش عزبها هستند.» «46» و در حدیث است که حضرت امیر مؤمنان سلام اللَّه علیه فرمودند: «جماعتى از اصحاب بر خود حرام کردند زنها را و افطار در روز و خواب در شب را. امّ سلمه خبر داد به حضرت رسول اکرم. آن سرور تشریف آوردند نزد آنها فرمودند: «آیا شما اعراض مى‏کنید از زنها؟ همانا من نزد زنها مى‏روم و روز تناول مى‏کنم و شب خواب مى‏روم، و کسى که از سنّت من اعراض کند از من نیست و خداى تعالى فرو فرستاد: لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما احَلَّ اللَّه لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا انَّ اللَّه لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ، وَ کُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللَّه حَلالًا طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللَّه الَّذى انْتُمْ بِهِ مُؤمِنُون.»» «47» بالجمله، بر سالک راه آخرت «مراعات» احوال ادبار و اقبال نفس لازم است؛ و چنانچه از حظوظ نباید مطلقاً جلوگیرى کند که منشأ مفاسد عظیم است، نباید در سلوک از جهت عبادات و ریاضات عملیّه به نفس سخت‏گیرى کند و آن را در تحت فشار قرار دهد؛ خصوصاً در ایّام جوانى و ابتداء سلوک که‏ آن نیز منشأ انضجار و تنفّر نفس شود و گاه شود که انسان را از ذکر حقّ منصرف کند.

و در احادیث شریفه اشاره به این معنى بسیار است، چنانچه در کافى شریف است که حضرت صادق فرمودند: «من در ایّام جوانى جدّیّت و اجتهاد در عبادت نمودم، پدرم به من فرمود: «اى فرزند کمتر از این عمل کن، زیرا که خداى عزّ و جّل وقتى که دوست داشته باشد بنده‏اى را، راضى شود از او به کم.»» «48» و قریب به این مضمون در حدیث دیگر است. «49»

و نیز در روایت کافى است که حضرت ابى جعفر از حضرت رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حدیث کند که فرمود: «همانا این دین محکم است؛ داخل آن شوید با رفق و مدارا، و عبادت خدا را مبغوض بندگان خدا نکنید تا مثل سوار مفرطى باشید که نه سفر را قطع مى‏کند و نه پشت به مرکوب خود باقى مى‏گذارد.» «50» و در حدیث دیگر است که «عبادت پروردگار را مبغوض نفس خود مکن.» «51»

بالجمله، میزان در باب «مراعات» آن است که انسان ملتفت احوال نفس باشد و با آن به مناسبت قوّت و ضعف آن سلوک کند؛ چنانچه اگر نفس در عبادات و ریاضات قوى است و تاب مقاومت دارد، در عبادت کوشش و جدّیّت کند. و اشخاصى که ایّام غرور جوانى را طىّ کرده‏اند و آتش شهوات آنها تا اندازه‏اى فرو نشسته است، مناسب است قدرى ریاضات نفسانیّه را بیشتر کنند و با جدّیّت و کوشش مردانه وارد سلوک و ریاضت شوند؛ و هر چه نفس را به ریاضات عادت دادند فتح باب دیگر براى او کنند تا آن که کم کم نفس بر قواى طبیعت چیره شود و قواى طبیعیّه مسخّر در تحت کبریاى نفس گردند. و آنچه در احادیث شریفه وارد است که جدّیّت و کوشش در عبادت‏ کنید و مدح شده است از اشخاصى که اجتهاد و کوشش در عبادت و ریاضت مى‏کنند و در عبادات و ریاضات ائمه هدى سلام اللَّه علیهم وارد است، با این احادیث شریفه که اقتصاد در عبادت را مدح فرموده‏اند، مبنى بر اختلاف اهل سلوک و درجات و احوال نفوس است؛ و میزان کلّىْ نشاط و قوّت نفس و نفار و ضعف آن است.

 

فصل هفتم در بیان تفهیم است‏

یکى از آداب قلبیّه عبادات، خصوصاً عبادات ذکریّه، «تفهیم» است. و آن چنان است که انسان قلب خود را در ابتداء امر چون طفلى پندارد که زبان باز نکرده و آن را مى‏خواهد تعلیم دهد؛ پس، هر یک از اذکار و اوراد و حقایق و اسرار عبادات را با کمال دقّت و سعى به آن تعلیم دهد و در هر مرتبه‏اى از کمال هست، آن حقیقتى را که ادراک نموده به قلب بفهماند. پس، اگر اهل فهم معانى قرآن و اذکار نیست و از اسرار عبادات بى‏بهره است، همان معناى اجمالى را که قرآنْ کلام خدا است و اذکارْ یادآورى حق است و عباداتْ اطاعت و فرمانبردارى پروردگار است تعلیم قلب کند و به قلب همین معانى اجمالیّه را بفهماند. و اگر اهل فهم معانى صوریه قرآن و اذکار است، همان معانى صوریّه را، از قبیل وعد و وعید و امر و نهى، و از علم مبدأ و معاد به آن مقدار که ادراک نموده به قلب تعلیم دهد. و اگر کشف حقیقتى از حقایق معارف یا سرّى از اسرار عبادات براى او شده، همان را با کمال سعى و کوشش به قلب تعلیم کند و آن را تفهیم نماید. و نتیجه این تفهیم آن است که پس از مدّتى مواظبتْ زبان قلب گشوده شود و قلبْ ذاکر و متذکّر گردد. در اول امر، قلب متعلّم بود و زبانْ معلّم و به ذکر زبانْ قلبْ ذاکر مى‏شد و قلب تابع زبان بود، و پس از گشوده شدن زبان قلبْ عکس گردد: قلب ذاکر گردد و زبان‏ به ذکر آن ذکر گوید و به تبع آن حرکت کند. بلکه گاه شود که در خواب نیز انسان به تبع ذکر قلبى ذکر لسانى گوید، زیرا که ذکر قلبى مختص به حال بیدارى نیست و اگر قلب متذکّر شود زبان که تابع آن شده ذکر گوید و از ملکوت قلب به ظاهر سرایت نماید: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِه. «52»

بالجمله، در اوّل امر باید انسان این ادب یعنى «تفهیم» را ملحوظ دارد تا زبان قلب که مطلوب حقیقى است گشوده گردد. و علامت آن که زبان قلب گشوده شده آن است که تعب ذکر و زحمت آن مرتفع شود و نشاط و فرح رخ دهد و خستگى و رنج زایل گردد؛ چنانچه اگر کسى طفلى را که زبان باز ننموده بخواهد تعلیم دهد، تا طفل زبان باز ننموده معلم خسته و ملول شود؛ همین که طفل زبان گشود و آن کلمه را که تعلیم او مى‏کرد ادا کرد، خستگى معلّم رفع شود و معلّم به تبع طفل کلمه را ادا کند بى‏رنج و تعب. قلب نیز در ابتداءِ امر طفلى است زبان نگشوده که آن را باید تعلیم داد و اذکار و اوراد را باید به زبان آن گذاشت، و پس از باز شدن زبانِ آن انسان تابع آن گردد و رنج و تعب تعلیم و خستگى ذکر مرتفع گردد. و این ادب براى کسانى که مبتدى هستند خیلى لازم است.

و باید دانست که یکى از نکات تکرار اذکار و ادعیه و دوام ذکر و عبادت همین است که زبان قلب گشوده و قلب ذاکر و داعى و عابد گردد و تا این ادب ملحوظ نشود زبان قلب گشوده نشود.

و در احادیث شریفه اشاره به این معنى شده است؛ چنانچه در کافى شریف از حضرت صادق سلام اللَّه علیه حدیث کند که حضرت امیر المؤمنین سلام اللَّه علیه در ضمن بعضى از آداب قرائت فرمودند: وَ لکِنِ اقْرَعُوا بِهِ قُلُوبَکُمُ الْقاسِیَةَ، وَ لا یَکُنْ هَمُّ احَدِکُمْ آخِرَ السُّورَة. «53»

و در حدیث کافى است که حضرت صادق به ابو اسامه فرمود: یا ابا اسامَة، ادْعُوا (ارعوا) قُلُوبَکُمْ ذِکْرَ اللَّه وَ احْذَرُوا النُّکَتْ. «54»

حتى کمّل اولیاء علیهم السلام نیز این ادب را ملحوظ مى‏داشتند، چنانچه در حدیث است که حضرت صادق سلام اللَّه علیه را حالتى در نماز دست داد که افتاد غش کرد؛ چون حالت افاقه دست داد، از سببش سؤال شد. فرمود: ما زِلْتُ ارَدِّدُ هذِه الآیَةَ عَلى‏ قَلْبى حَتّى‏ سَمِعْتُها مِنَ الْمُتَکَلِّمِ بِها فَلَمْ یَثْبُتْ جِسْمى لِمُعایَنَةِ قُدْرَتِه. «55»

و از جناب ابو ذر رضى اللَّه عنه نقل شده که قامَ رسولُ اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله لیلةً یُردّدُ قولَه تعالى: انْ تُعَذِّبْهُمْ فَانَّهُمْ عِبادُکَ وَ انْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَانَّکَ انْتَ الْعَزِیْزُ الْحَکیم. «56»

بالجمله، حقیقت ذکر و تذکّرْ ذکر قلبى است و ذکر لسانى بدون آن بى‏مغز و از درجه اعتبار بکلّى ساقط است. چنانچه در احادیث شریفه به این معنى بسیار اشاره شده. رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله به ابى ذر فرمود: یا ابا ذَر، رَکْعَتانِ مُقْتَصِدَتانِ فى تَفَکُّرٍ خَیْرٌ مِنْ قِیامِ لَیْلَةٍ والْقَلْبُ لاهٍ. [نسخه: ساهٍ‏] «57» و هم از رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله منقول است که «خداى تعالى نظر به صورتهاى شما نمى‏کند، بلکه نظر به قلبهاى شما مى‏کند.» «58»

و در احادیثِ حضور قلب مى‏آید که نماز به قدر حضور قلب مقبول است و هر چه قلب غفلت داشته باشد به همان اندازه نماز را قبول نمى‏کنند. و تا این ادب که ذکر شد ملحوظ نشود، ذکر قلبى حاصل نگردد و قلب از سهو و غفلت بیرون نیاید.

و در حدیث است که حضرت صادق علیه السلام فرمود: فاجْعَلْ قَلْبَکَ قِبلَةً لِلِسانِکَ لا تُحَرِّکْهُ الّا بِاشارةِ الْقَلْب. «59» و قبله شدن قلب و تبعیّت لسان و سایر اعضاء از آن صورت نگیرد، مگر با ملحوظ داشتن این ادب. و اگر اتّفاق افتد حصول این امور بدون این ادب، از نوادر است و انسان نباید به آن مغرور شود.

 

فصل هشتم در بیان حضور قلب است‏

یکى از مهمّات آدابْ قلبیّه که شاید کثیرى از آدابْ مقدّمه آن باشد و عبادت را بدون آن روح و روانى نیست و خود مفتاح قفل کمالات و باب الأبواب سعادات است و در احادیث شریفه از کمتر چیزى این قدر ذکر شده و به کمتر ادبى این قدر اهمّیّت داده شده، حضور قلب است. و ما گر چه در رساله سرّ الصّلاة «60» و هم در کتاب اربعین «61» از آن مستوفى یاد نمودیم و درجات و مراتب آن را بیان نمودیم، لکن در این جا نیز براى تتمیم فائده و تحرّز از حواله ذکرى از آن مى‏نماییم.

چنانچه سابق بر این ذکر شد، عبادات و مناسک و اذکار و اوراد در وقتى نتیجه کامله دارد که صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبودیّت به خود گیرد و از خودسرى و سرکشى بیرون آید. و نیز مذکور شد که از اسرار و فوائد عبادات یکى آن است که اراده نفس قوى شود و نفس بر طبیعت چیره شود و قواى طبیعتْ مسخّرْ تحت قدرت و سلطنت نفس گردد و اراده نفس ملکوتى در ملک بدن نافذ گردد، بطورى که قوا چون ملائکة اللَّه نسبت به حق تعالى شوند که «عصیان آن نکنند لمحه‏اى، و عمل کنند به آنچه فرمان براى آنها صادر مى‏شود.» «62»

و اکنون گوئیم که یکى از اسرار عبادات و فوائد مهمّه، که همه مقدّمه آن است، آن است که جمیع مملکت باطن و ظاهر مسخّر در تحت اراده اللَّه و متحرّک به تحریک اللَّه شود و قواى ملکوتیّه و ملکیّه نفس از جنود اللَّه شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائکة اللَّه را پیدا کنند. و این خود یکى از مراتب نازله فناى قوا و ارادات است در اراده حق. و کم کم نتایج بزرگ بر این مترتّب شود و انسان طبیعى الهى گردد و نفس ارتیاض بعبادت اللَّه پیدا کند و جنود ابلیس یکسره شکست خورده منقرض شوند و قلب و قواى آن تسلیم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز کند. و نتیجه این تسلیم اراده به حق در دار آخرت آن شود که حق تعالى اراده او را در عوالم غیب نافذ فرماید و او را مثل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدّس هر چه را بخواهد ایجاد کند به مجرّد اراده موجود شود، اراده این بنده را هم آن طور قرار دهد؛

چنانچه بعضى از اهل معرفت روایت نمودند از رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله راجع به اهل بهشت که ملکى مى‏آید پیش آنها؛ پس از آن که اذن ورود مى‏طلبد وارد مى‏شود و نامه‏اى از جناب ربوبیّت به آنها مى‏دهد بعد از آن که از خداى تعالى به آنها سلام ابلاغ نماید. و در آن نامه است براى هر انسانى که مخاطب به آن است:

مِنَ الْحَىِّ القَیُّومِ الَّذى لا یَموُتُ الَى الْحَىِّ القَیُّومِ الَّذى لا یَمُوتُ. امّا بَعْدُ، فَانّى اقُولُ لِلشَّىْ‏ءِ کُنْ فَیَکُونُ. وَ قَدْ جَعَلْتُکَ تَقولُ لِلشَّىْ‏ءِ کُنْ فَیْکونُ. فقال صلى اللَّه علیه و آله: فلا یَقولُ احَدٌ مِنْ اهْلِ الجَنَّةِ لِلشَّىْ‏ءِ کُنْ الّا وَ یَکُون. «63»

و این سلطنت الهیّه‏ایست که به بنده دهند از براى ترک اراده خود و ترک سلطنت هواهاى نفسانیّه و اطاعت ابلیس و جنود او. و هیچیک از این نتایج که ذکر شد حاصل نمى‏شود مگر با حضور قلب کامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقیقت پیدا نکند و شبه لهو و بازى است. و البته چنین عبادتى را در نفس به هیچ وجه تأثیرى نیست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملکوت بالا نرود- چنانچه به این معنى در اخبار اشاره شده- و قواى نفس با چنین عبادتى تسلیم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز نکند و همین طور قواى ظاهره و باطنه تسلیم اراده اللَّه نگردد و مملکت در تحت کبریاى حق منقهر نشود، چنانچه پر واضح است. و از این جهت است که مى‏بینید در ما پس از چهل- پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلکه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصّى قوا افزوده مى‏شود و آن به آن اشتیاق ما به طبیعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانیّه و وساوس شيطانیّه افزون گردد. اینها نیست جز آن که عبادات ما بى‏مغز و شرایط باطنه و آداب قلبیّه آن به عمل نمى‏آید، و الّا به نصّ آیه مبارکه کتاب الهى: «نماز نهى از فحشاء و منکر مى‏نماید.»

 «64» و البته این نهى نهى صورى ظاهرى نیست؛ لا بدّ باید در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان شود که انسان را هدایت به عالم غیب کند و زاجر الهى پیدا شود که انسان را از عصیان و نافرمانى بازدارد.

و ما خود را در زمره نمازگزارها محسوب مى‏داریم و سالهاى سال است اشتغال به این عبادت بزرگ داریم و در خود چنین نورى ندیدیم و در باطن چنین زاجر و مانعى براى ما پیدا نشده؛ پس واى به حال ما آن روزى که صور اعمال ما و صحیفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند و گویند خود حساب خود را بکش؛ «65» ببین آیا چنین اعمالى قابل قبول درگاه است و آیا چنین نمازى با این صورت مشوّه ظلمانى مقرّب بساط حضرت کبریائى است؟ و آیا با این امانت بزرگ الهى و وصیّت انبیاء و اوصیاء باید این طور سلوک کرد و این طور دست خیانت شیطان رجیم را، که عدوّ اللَّه است، به آن راه داد؟ و آیا نمازى که معراج مؤمن است و قربان متّقین است «66» چرا باید شما را از ساحت مقدّس تبعید و از درگاه قرب الهى دور کند؟ آن روز آیا جز حسرت و ندامت و بیچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چیزى نصیب ما مى‏شود؟ حسرت و ندامتى که در این عالم شبیه ندارد؛ خجلت و شرمسارى که نظیرش را تصوّر نمى‏توانیم کرد. حسرتهاى این عالم هر چه باشد مشوب به هزار طور امیدها است، و شرمسارى‏هاى اینجا سریع الزّوال است، بخلاف آنجا که روز بُروز حسرت و ندامت است؛ چنانچه حق فرماید: وَ انْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الامْر. «67» امر گذشته را نتوان جبران نمود و عمر تلف شده را نتوان برگرداند- یا حَسْرَتا عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّه. «68»

 اى عزیز، امروز روز مهلت و عمل است؛ انبیاء آمدند و کتابها آوردند و دعوتها نمودند با این همه تشریفات و این همه تحمّل رنج و تعب که ما را از خواب غفلت بیدار و از سکر طبیعت هوشیار کنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حیات ابدى و نعمتهاى سرمدى و لذّتهاى جاویدانى رسانند و از هلاک و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهایى دهند؛ تمام اینها براى خود ما بدون این که براى آنها نتیجه‏اى حاصل شود و آن ذوات مقدّسه احتیاجى به ایمان و اعمال ما داشته باشند؛ با این وصف در ما به هیچ وجه اثرى نکرد و شیطان مسامعِ قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما همچو پیدا کرده که هیچ یک از مواعظ آنها را در ما اثرى حاصل نشود، بلکه هیچ یک از آیات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش حیوانى تجاوز نکند.

بالجمله، اى قارى محترم که این اوراق را مطالعه مى‏کنى، مثل نویسنده خالى از همه انوار و تهى دست از همه اعمال صالحه و گرفتار هواهاى نفسانیّه مباش؛ تو به حال خود رحمى کن و از عمر خود نتیجه‏اى حاصل کن؛ دقت در حال انبیاء و اولیاء کمّل کن و اشتهاهاى کاذب و وعده‏هاى شیطان را پشت پا زن؛ مغرور گول شیطان مباش و فریب نفس امّاره مخور که تدلیس اینها بسیار دقیق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعمیه مى‏کنند و انسان را فریب مى‏دهند. گاهى به امید توبه در آخر عمر انسان را به شقاوت مى‏کشانند، با آن که توبه در آخر عمر و تراکم ظلمات معاصى و بسیارى مظالم عباد و حقوق اللَّه امرى است بسیار صعب و مشکل. امروز که اراده انسان قوّت دارد و قواى جوانى برقرار است و درخت معصیت برومند نیست و سلطنت شیطان در نفس مستحکم نشده و نفس جدید العهد به ملکوت و قریب الافق به فطرت اللَّه است و شرایط حصول و قبول توبه سهل است، نمى‏گذارند انسان قیام به توبه کند و این درخت سست را ریشه کن و سلطنت غیر مستقلّ را منقرض نماید، وعده ایّام پیرى را مى‏دهند که بعکس این، اراده ضعیف و قوا ناتوان و درخت معاصى گوناگون کهن و برومند و سلطنت ابلیس‏ در ظاهر و باطن مستقل و مستقرّ شده و الفت به طبیعت شدید و بُعد از ملکوت زیاد و نور فطرت خاموش و منطفى گردیده و شرایط توبه سخت و ناگوار شده است؛ این نیست جز غرور.

و گاهى به وعده شفاعت شافعین علیهم السلام انسان را از ساحت قدس آنها دور و از شفاعت آنها مهجور مى‏نمایند، زیرا که انغمار در گناهان کم کم قلب را سیاه و منکوس کند و انسان را به سوء عاقبت منجرّ نماید. و طمع شیطان از انسان دزدیدن ایمان است؛ دخول در گناهان را مقدّمه آن قرار مى‏دهد تا به نتیجه مطلوبه برسد. انسان اگر طمع شفاعت دارد، باید در این عالم با سعى و کوشش رابطه بین خود و شفعاى خود را حفظ کند و قدرى تفکّر در حال شافعان محشر نماید که حال آنها در عبادت و ریاضت به کجا رسیده بود. فرضاً که شما با ایمان از دنیا بروید، ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگین باشد ممکن است در عذابهاى گوناگون برزخ و قبر از شما شفاعت نشود؛ چنانچه از حضرت صادق منقول است که «برزخ شما با خودتان است.» «69» و عذابهاى برزخ طرف قیاس با عذابهاى این جا نیست، و طول مدّت برزخ را جز خدا کسى نداند، شاید میلیون میلیونها سال طول کشد. و ممکن است در قیامت نیز پس از مدّتهاى طولانى و عذابهاى گوناگون طاقت فرسا شفاعت نصیب ما شود، چنانچه در احادیث نیز این معنى وارد است. «70»

پس، غرور شیطان انسان را از عمل صالح بازدارد و انسان را یا بى‏ایمان یا با بارهاى سنگین از دنیا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار کند. و گاهى با وعده رحمت واسعه ارحم الرّاحمین دست انسان را از دامن رحمت کوتاه کند؛ غافل از آن که این همه بعث رسل و ارسال کتب و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پیغمبران و راهنمایى طریق حق، از رحمت ارحم الرّاحمین است. عالم را رحمت واسعه حق فرو گرفته و ما در لب چشمه‏

حیوان از تشنگى به هلاکت مى‏رسیم.

بزرگتر رحمتهاى الهى قرآن است؛ تو اگر به رحمت ارحم الرّاحمین طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى، از این رحمت واسعه استفاده کن. طریق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده. تو خود به پاى خود در چاه مى‏افتى و از راه معوج مى‏شوى، رحمت را چه نقصانى است؟ اگر ممکن بود طریق خیر و سعادت را به مردم به طور دیگر نشان بدهند، مى‏دادند، به موجب وسعت رحمت؛ و اگر ممکن بود اکراهاً مردم را به سعادت برسانند مى‏رساندند؛ لکن هیهات! راه آخرت راهى است که جز با قدم اختیار نمى‏توان آن را پیمود؛ سعادت با زور حاصل نشود؛ فضیلت و عمل صالح بدون اختیارْ فضیلت نیست و عمل صالح نمى‏باشد؛ و شاید معنى آیه شریفه لا اکْراهَ فِى الدّین نیز همین باشد.

بلى، آنچه در آن، اعمال اکراه و اجبار مى‏توان نمود صورت دین الهى است نه حقیقت آن. انبیاء علیهم السلام مأمور بودند که صورت را با هر طور ممکن است تحمیل مردم کنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به باطن نمایند تا مردم به قدم خود آن را بپیمایند و به سعادت برسند.

بالجمله، این نیز از غرور شیطان است که دست انسان را با طمع رحمت از رحمت کوتاه کند.

فصل نهم در بیان احادیث راجع به حضور قلب‏

در ذکر شمّه‏اى از احادیث اهل بیت عصمت و طهارت سلام اللَّه علیهم راجع به ترغیب حضور قلب.

و ما در این جا به ترجمه متن بعضى از روایات اکتفا مى‏کنیم:

از حضرت رسول ختمى صلّى اللَّه علیه و آله روایت است که «عبادت‏

کن خداى تعالى را چنانچه گویا او را مى‏بینى؛ و اگر تو او را نمى‏بینى او تو را مى‏بیند.» «71»

از این حدیث شریف استفاده دو مرتبه از مراتب حضور قلب مى‏شود:

یکى، آنکه سالک مشاهِد جمال جمیل و مستغرق تجلّیات حضرت محبوب باشد به طورى که جمیع مسامع قلب از دیگر موجودات بسته شده و چشم بصیرت به جمال پاک ذى الجلال گشوده گردیده و جز او چیزى مشاهده نکند. بالجمله، مشغولِ حاضر باشد و از حضور و محضر نیز غافل باشد.

و مرتبه دیگر، که نازلتر از این مقام است، آن است که خود را حاضر محضر ببیند و ادب حضور و محضر را ملحوظ دارد. جناب رسول اکرم فرماید: «اگر مى‏توانى از اهل مقام اوّل باشى عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الّا از این معنا غافل مباش که تو در محضر ربوبیّتى.» و البته محضر حق را ادبى است که غفلت از آن از مقام عبودیّت دور است. و اشاره به این فرموده است. در حدیثى که جناب ابو حمزه ثمالى رضی اللَّه عنه نقل مى‏کند، مى‏گوید: «دیدم حضرت على بن الحسین سلام اللَّه علیهما را که نماز مى‏خواند. عباى آن حضرت از دوشش افتاد. آن را راست و تسویه نفرمود تا آن که از نماز فارغ شد. سؤال کردم از سببش، فرمود: «واى بر تو، آیا مى‏دانى در خدمت کى بودم؟»» «72» و نیز از حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله منقول است که «دو نفر از امّت من به نماز مى‏ایستند در صورتى که رکوع و سجودشان یکى است و حال آن که میان نماز آنها مثل ما بین زمین و آسمان است.» «73» و فرمودند: «آیا نمى‏ترسد کسى که صورت خود را در نماز برمى‏گرداند صورت او چون روى حمار شود.» «74»

و فرمودند: «کسى که دو رکعت نماز بجا آورد و در آن به چیزى از دنیا متوجّه نشود، خداى تعالى‏ گناهان او را مى‏آمرزد.» «75»

و فرمودند: «بعضى از نمازها قبول مى‏شود نصفش یا ثلثش یا ربعش یا خمسش- تا عشرش. و بعضى از نمازها چون جامه کهنه پیچیده مى‏شود و به روى صاحبش زده مى‏شود. و از نماز تو مال تو نیست مگر آن که به قلبت اقبال به آن کنى.» «76»

و حضرت باقر علیه السلام فرمودند: «رسول خدا فرمود: «وقتى بنده مؤمن به نماز بایستد خداى تعالى‏ نظر به سوى او کند- یا فرمودند خداى تعالى‏ اقبال به او کند- حتى منصرف شود. و رحمت از بالاى سرش سایه بر او افکند و ملائکه فرو گیرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان و خداى تعالى ملکى را موکّل او کند که بایستد بالاى سر او و بگوید: اى نمازگزار، اگر بدانى کى نظر مى‏کند به سوى تو و با کى مناجات مى‏کنى، توجّه به جایى نمى‏کنى و از موضعت جدا نمى‏شوى هر گز.»» «77»

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که «جمع نمى‏شود اشتیاق و خوف در دلى مگر آن که بهشت بر او واجب شود. پس وقتى نماز مى‏خوانى، اقبال کن به قلب خود به خداى عزّ و جلّ؛ زیرا که نیست بنده مؤمنى که اقبال کند به قلبش به خداى تعالى در نماز و دعا مگر آن که قلوب مؤمنین را خداى تعالى به او اقبال دهد و با دوستى آنها او را تأیید کند او را به بهشت برد.» «78»

و از حضرت باقر و صادق علیهما السلام مروى است که فرمودند: «نیست از براى تو از نمازت مگر آنچه را که اقبال قلب داشته باشى در آن؛ پس، اگر به غلط بجا آورد تمام آن را یا غفلت از آداب آن کند، پیچیده شود آن و به روى صاحبش زده شود.» «79»

و از حضرت باقر العلوم علیه السلام روایت شده که «همانا بالا مى‏رود از نماز بنده از براى او نصف یا ثلث یا ربع یا خمسش؛ پس، بالا نمى‏رود براى او مگر آنچه را اقبال به قلب نموده است بر آن. و ما مأمور شدیم به نافله تا تتمیم شود نقص فرایض به آن.» «80»

و از جناب صادق مروى است که فرمود: «وقتى احرام بستى در نماز، اقبال کن بر آن، زیرا که وقتى اقبال نمودى خداوند به تو اقبال فرماید و اگر اعراض نمایى خداوند از تو اعراض کند. پس گاهى بالا نمى‏رود از نماز مگر ثلث یا ربع یا سدس آن به آن قدر که نمازگزار اقبال به نماز نموده و خداوند عطا نمى‏فرماید به غافل چیزى.» «81»

و از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله روایت است که به ابى ذر فرمودند: «دو رکعت متوسّط با فکر بهتر است از ایستادن یک شب در صورتى که قلب غافل باشد.» «82» احادیث در این باب بسیار است و براى اصحاب اعتبار و قلوب بیدار این قدر کفایت کند.

فصل دهم در دعوت به تحصیل حضور قلب‏ اکنون که فضیلت و خواصّ حضور قلب را عقلًا و نقلًا دانستى و ضررهاى ترک آن را فهمیدى، علم تنها کفایت نکند بلکه حجّت را تمام‏تر نماید؛ دامن همّت به کمر زن و آنچه را دانستى در صدد تحصیل آن باش و علم خود را عملى کن تا استفاده از آن برى و برخوردار از آن شوى. قدرى تفکّر کن که به حسب روایاتْ اهل بیت عصمت علیهم السلام، که معادن وحى و تمام فرمایشاتشان و علومشان از وحى الهى و کشف محمّدى صلى اللَّه علیه و آله و سلم است، قبولى نماز شرط قبولى سایر اعمال است؛ و اگر نماز قبول نشود، به اعمال دیگر اصلًا نظر نکنند. «83» و قبولى نماز به اقبال قلب است که اگر اقبال قلب در نماز نباشد، از درجه اعتبار ساقط و لایق محضر حضرت حق نیست و مورد قبول نمى‏شود، چنانچه در احادیث سابقه معلوم شد. پس، کلید گنجینه اعمال و باب الأبواب همه سعادات حضور قلب است که با آن فتح باب سعادت بر انسان مى‏شود و بدون آن جمیع عبادات از درجه اعتبار ساقط مى‏شود.

الحال قدرى با نظر اعتبار اندیشه کن و اهمّیّت مقام و بزرگى موقف را با دیده بصیرت بنگر و با جدّیّت تمام قیام به امر کن. کلید درِ سعادت و درهاى بهشت و کلید درِ شقاوت و درهاى جهنّم در این دنیا در جیب خود تو است مى‏توانى درهاى بهشت و سعادت را به روى خود مفتوح کنى و مى‏توانى بخلاف آن باشى. زمام امر در دست تو است، خداى تبارک و تعالى حجّت را تمام و راههاى سعادت و شقاوت را نموده و توفیقات ظاهرى و باطنى را عطا فرموده؛ آنچه از جانب او و اولیاى او است تمام است، اکنون نوبت اقدام ما است؛ آنها راهنمایند و ما راهرو. آنها عمل خود را انجام دادند به وجه احسن و عذرى باقى نگذاشتند و لمحه‏اى کوتاهى نکردند، تو نیز از خواب غفلت برخیز و راه سعادت خود را طى کن و از عمر و توانایى خود استفاده نما که اگر وقت بگذرد و این نقد عمر و جوانى و گنج قوّت و توانائى از دستت برود جبران ندارد. اگر جوانى، مگذار به پیرى رسى که در پیرى مصیبتهایى دارى که پیرها مى‏دانند و تو غافلى. اصلاح در حال پیرى و ضعف از امور بسیار مشکل است. و اگر پیرى، مگذار بقیه عمر از دستت برود که باز هر چه باشد تا در این‏ عالم هستى راهى به سعادت دارى و درى از سعادت به رویت باز است؛ خدا نکند که این در بسته شود و این راه منسدّ گردد که آن وقت اختیار از دستت برود و جز حسرت و ندامت و افسوس از گذشتن امر نصیبى ندارى.

پس اى عزیز، اگر ایمان به آنچه ذکر شد که گفته انبیاء علیهم السلام است آوردى و خود را براى تحصیل سعادت و سفر آخرت مهیّا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را که کلید گنج سعادت است تحصیل کنى، راه تحصیل آن آن است که اوّلًا رفع موانع حضور قلب را نمایى و خارهاى طریق را از سر راه سلوک ریشه کن کنى و پس از آن اقدام به خود آن کنى. امّا مانع حضور قلب در عبادات، تشتّت خاطر و کثرت واردات قلبیّه است. و این گاهى از امور خارجه و طرق حواسّ ظاهره حاصل مى‏شود؛ مثل آنکه گوش انسان در حال عبادت چیزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخیّلات و تفکّرات باطنیّه گردد و واهمه و متصرّفه در آن تصرّف نموده از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز کند؛ یا چشم انسان چیزى ببیند و منشأ تشتّت خاطر و تصرّف متصرّفه گردد؛ یا سایر حواسّ انسان چیزى ادراک کند و از آن انتقالات خیالیّه حاصل شود.

و طریق علاج این امور را گرچه فرمودند رفع این اسباب است، مثل آن که در بیت تاریکى یا محلّ خلوتى بایستد و چشم خود را در وقت نماز ببندد و در مواضعى که جلب نظر مى‏کند نماز نخواند؛ چنانچه مرحوم شهید سعید رضوان اللَّه علیه از بعض متعبّدین نقل فرماید که در خانه کوچک تاریکى که وسعت آن به قدر آن باشد که ممکن باشد در آن نماز خواندن عبادت مى‏کردند. «84» ولى معلوم است این، رفع مانع نکند و قلع مادّه ننماید. زیرا که عمده تصرّف خیال است که با منشأ جزئى کار خود را انجام مى‏دهد؛ بلکه گاه شود که در خانه تاریک و کوچک و تنها تصرّف واهمه و خیال بیشتر شود و به‏ مبادى دیگر براى دعابه و بازى خود دست‏آویز شود. پس، قلع مادّه کلّى به اصلاح خیال و وهم است و ما پس از این اشاره به آن مى‏کنیم. بلى، گاهى این طور از علاج هم در بعضى از نفوس بى‏تأثیر و خالى از اعانت نیست، ولى ما دنبال علاج قطعى و قلعِ سبب حقیقى مى‏گردیم و آن بدین حاصل نشود.

و گاهى تشتّت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طریق کلّى دو منشأ بزرگ دارد که عمده امور به آن دو منشأ برگردد:

یکى هرزه گردى و فرّار بودن خود طایر خیال است؛ زیرا که خیال قوّه‏اى است بسیار فرّار که دائماً از شاخه‏اى به شاخه‏اى آویزد و از کنگره‏اى به کنگره‏اى پرواز کند؛ و این مربوط به حبّ دنیا و توجّه به امور دنیّه و مال و منال دنیوى نیست، بلکه فرّار بودن خیال خود مصیبتى است که تارک دنیا نیز به آن مبتلا است. و تحصیل سکونت خاطر و طمأنینه نفس و وقوف خیال از امور مهمّه‏ایست که به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود، و پس از این به آن اشاره مى‏کنیم.

منشأ دیگر، حبّ دنیا و تعلّق خاطر به حیثیّات دنیوى است که رأس خطیئات و امّ الأمراض باطنه است که خار طریق اهل سلوک و سرچشمه مصیبات است؛ و تا دل متعلّق به آن و منغمر در حبّ آن است، راه اصلاح قلوب منسدّ و درِ جمله سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل اشاره به رفع این دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مى‏نماییم ان شاء اللَّه.

فصل یازدهم در بیان دواى هرزه گردى خیال‏

در بیان دواء نافع براى علاج هرزه گردى و فرّار بودن خیال که از آن تحصیل حضور قلب نیز شود.

بدان که هر یک از قواى ظاهره و باطنه نفس قابل تربیت و تعلیم است با ارتیاض مخصوص. مثلًا، چشم انسان قادر نیست که به یک نقطه معیّنه یا در نور شدید، مثل نور عین شمس، مدّتى طولانى نگاه کند بدون بهم خوردن پلکهاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را تربیت کند، چنانچه بعضى از اصحاب ریاضات باطله براى مقاصدى عمل مى‏کنند، ممکن است چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر را بدوزد بدون آن که چشم بهم خورد یا خستگى پیدا کند و همین طور به نقطه معیّنى نظر را بدوزد چندین ساعت بدون حرکت؛ و همین طور سایر قوا حتّى حبس نَفَس که- على المحکىّ- در اصحاب ریاضات باطله کسانى هستند که حبس نَفَس خود کنند مدّتهاى زائد بر متعارف نوع.

و از قوایى که قابل تربیت است قوّه خیال و قوّه واهمه است که قبل از تربیتْ این قوى‏ چون طایرى سخت فرّار و بى‏اندازه متحرّک از شاخه‏اى به شاخه‏اى و از چیزى به چیزى هستند، به طورى که انسان اگر یک دقیقه حساب آنها را نگه دارد مى‏بیند که چندین انتقال متسلسل با تناسبات بسیار ضعیف ناهنجار پیدا نموده؛ حتّى بسیارى گمان مى‏کنند که حفظ طایر خیال و رام نمودن آن از حیّز امکان خارج و ملحق به محالات عادیّه است؛ ولى این طور نیست و با ریاضت و تربیت و صرف وقت آن را مى‏توان رام نمود و طایر خیال را مى‏توان به دست آورد، به طورى که در تحت اختیار و اراده حرکت کند که هر وقت بخواهد آن را در مقصدى یا مطلبى حبس کند که چند ساعت در همان مقصد حبس شود.

و طریق عمده رام نمودن آن عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است که انسان در وقت نماز خود را مهیّا کند که حفظ خیال در نماز کند و آن را حبس در عمل نماید و به مجرّد این که بخواهد از چنگ انسان فرار کند آن را استرجاع نماید؛ و در هر یک از حرکات و سکنات و اذکار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتیش نماید و نگذارد سرخود باشد. و این در اوّل امر کارى صعب به نظر مى‏آید، ولى پس از مدّتى عمل و دقّت و علاج حتماً رام مى‏شود و ارتیاض پیدا مى‏کند. شما متوقع نباشید که در اول امر بتوانید در تمام نماز حفظ طایر خیال کنید، البته این امرى است نشدنى و محال و شاید آنها که مدّعى استحاله شدند این توقّع را داشتند؛ ولى این امر باید با کمال تدریج و تأنّى و صبر و توانى انجام بگیرد. ممکن است در ابتداى امر در عشر نماز یا کمتر آن حبس خیال شده حضور قلب حاصل شود؛ و کم کم انسان اگر در فکر باشد و خود را محتاج به آن ببیند، نتیجه بیشتر حاصل کند و اندک اندک غلبه بر شیطانِ وهم و طایر خیال پیدا کند که در بیشتر نماز زمام اختیار آنها را در دست گیرد. و هیچ گاه نباید انسان مأیوس شود، که یأس سرچشمه همه سستیها و ناتوانى‏ها است و برق امید انسان را به کمال سعادت خویش مى‏رساند.

ولى عمده در این باب حسّ احتیاج است که آن در ما کمتر است؛ قلب ما باور نکرده که سرمایه سعادت عالم آخرت و وسیله زندگانى روزگارهاى غیر متناهى نماز است. ما نماز را سربار زندگانى خود مى‏شماریم و تحمیل و تکلیف مى‏دانیم. حبّ به شى‏ء از ادراک نتایج آن پیدا مى‏شود؛ ما که حبّ به دنیا داریم براى آنست که نتیجه آن را دریافتیم و قلب به آن ایمان دارد و لهذا در کسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتّعاظ نمى‏باشیم. آنهایى که گمان کردند نبىّ ختمى و رسول هاشمى صلّى اللَّه علیه و آله دعوتش داراى دو جنبه است: دنیائى و آخرتى، و این را مایه سرافرازى صاحب شریعت و کمال نبوّت فرض کرده‏اند، از دیانت بى‏خبر و از دعوت و مقصد نبوّت عارى و برى هستند. دعوت به دنیا از مقصد انبیاء عظام بکلّى خارج، و حسّ شهوت و غضب و شیطان باطن و ظاهر براى دعوت به دنیا کفایت مى‏کنند، محتاج به بعث رسل نیست- اداره شهوت و غضب قرآن و نبىّ لازم ندارد. بلکه انبیاء مردم را از دنیا بازدارند و تقیید اطلاق شهوت و غضب کنند و تحدید موارد منافع نمایند، غافل گمان کند دعوت به دنیا کنند. آنها مى‏فرمایند مال را از هر راه تحصیل نکن و شهوت را با هر طریق فرو ننشان- نکاح باید باشد، تجارت و صناعت و زراعت باید باشد- با آن که در کانون شهوت و غضب اطلاق است. پس، آنها جلوگیر اطلاق هستند نه داعى به دنیا. روح دعوت به‏ تجارتْ تقیید و بازدارى از به دست آوردن باطل است؛ و روح دعوت به نکاح تحدید طبیعت و جلوگیرى از فجور و اطلاق قوّه شهوت است. بلى، آنها مخالف مطلق نیستند چه که آن مخالف نظام اتمّ است.

بالجمله، ما چون حسّ احتیاج به دنیا نمودیم و آن را سرمایه حیات و سرچشمه لذات دریافتیم، در توجّه به آن حاضر و در تحصیل آن مى‏کوشیم. اگر ایمان به حیات آخرت پیدا کنیم و حسّ احتیاج به زندگانى آنجا نماییم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمایه تعیّش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانیم، البته در تحصیل آن کوشش مى‏نماییم، و در این سعى و کوشش زحمت و رنج و تکلّف در خود نمى‏یابیم، بلکه با کمال اشتیاق و شوق دنبال تحصیل آن مى‏رویم و شرایط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصیل مى‏کنیم.

اکنون این سردى و سستى که در ما است از سردى فروغ ایمان و سستى بنیاد آن است، و الّا اگر این همه اخبار انبیاء و اولیاء علیهم السلام و برهان حکما و بزرگان علیهم الرضوان در ما ایجاد احتمال کرده بود، باید بهتر از این قیام به امر و کوشش در تحصیل کنیم. ولى جاى هزار گونه افسوس است که شیطان سلطنت بر باطن ما پیدا کرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده نمى‏گذارد فرموده حق و فرستاده‏هاى او و گفته‏هاى علما و مواعظ کتابهاى الهى به گوش ما برسد. اکنون گوش ما گوش حیوانى دنیوى است و موعظه‏هاى حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حیوانى ما به باطن نمى‏رسد- و ذلِکَ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید. «85»

از وظایف بزرگ سالک الى اللَّه و مجاهد فى سبیل اللَّه آن است که در خلال مجاهده و سلوک از اعتماد به نفس بکلّى دست کشد و جبلّتاً متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبدأ المبادى گردد، و از آن وجود مقدس عصمت و حفظ طلب کند و به دست‏گیرىِ آن ذات اقدس اعتماد کند و در

خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با کمال جدّیّت در طلب بخواهد که جز ذات مقدّس او پناهى نیست. و الحمد للَّه.

فصل دوازدهم در بیان آنکه حبّ دنیا باعث تشتّت خیال است‏

در اشاره به آن که حبّ دنیا منشأ تشتت خیال و مانع از حضور قلب است و در بیان علاج آن به قد میسور.

باید دانست که به حسب فطرت و جبلّتْ قلب به هر چه علاقه و محبت پیدا کرد، قبله توجّه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفکّر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرّد آنکه آن اشتغال کم شود و آن مانع از میان برخیزد، فوراً قلب به سوى محبوب خود پرواز نموده متعلّق به دامن آن شود. اهل معارف و صاحبان جذبه الهیّه اگر داراى قوّت قلب باشند و متمکّن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى کمال مطلوب را مشاهده نموده و ما رَایْتُ شَیْئاً الّا [و] رَایْتُ اللَّه فیهِ وَ مَعَه «86» گویند. و اگر سرور آنها فرماید: لَیُغانُ عَلى‏ قَلْبى وَ انّى لَاسْتَغْفِرُ اللَّه فى کُلِّ یَوْمٍ سَبْعینَ مَرَّة «87» براى آنست که جمال محبوب را در مرآت، خصوصاً مرائى کدره چون مرآت بوجهلى، دیدنْ خود کدورت براى کمّل است. و اگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به کثرات مانع از حضور شود، به مجرّد آن که آن اشتغال کم شود طائر قلوب آنها به آشیانه قدس خود پرواز کند و دست‏آویز جمال جمیل گردد.

و طالبان غیر حق، که در نظر اهل معرفت همه طالب دنیا هستند، نیز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجّه و متعلّقند. آنها نیز اگر در حبّ مطلوب خود مفرطند و حبّ دنیا مجامع قلوب آنها را گرفته، هیچگاه از توجّه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چیز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حبّ آنها کمتر باشد، در وقت فراغت قلب آنها به محبوب خود رجوع کند. آنان که حبّ مال و ریاست و شرف در دل آنها است، در خواب نیز مطلوب خود را مى‏بینند و در بیدارى به فکر محبوب خود بسر مى‏برند؛ و مادامى که در اشتغال به دنیا بسر مى‏برند با محبوب خود هم‏آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مى‏یابد و فوراً متعلّق به محبوب خود مى‏شود، گویى تکبیرة الاحرام کلید درِ دکّان یا رافع حجاب بین او و محبوب او است؛ یک وقت به خود مى‏آید که سلام نماز را گفته در صورتى که هیچ توجّه به آن نداشته و همه‏اش را با فکر دنیا هم آغوش بوده. اینست که چهل- پنجاه سال نماز ما را در دل اثرى جز ظلمت و کدورت نیست؛ و آنچه باید معراج قرب حضرت حق و مایه انس به آن مقام مقدّس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگها دور کرده. اگر نماز ما بویى از عبودیّت داشت، ثمره‏اش خاکسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خودفروشى و کبر و افتخار که هر یک براى هلاکت و شقاوت انسان سببى مستقلّ و موجبى منفرد است.

بالجمله، دل ما چون با حبّ دنیا آمیخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمیر آن ندارد، ناچار این حبّ مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج این مرض مهلک و فساد خانمان‏سوز با علم و عمل نافع است.

اما علم نافع براى این مرض، تفکّر در ثمرات و نتایج آن و مقایسه کردن بین آنها و مضارّ و مهالک حاصله از آن است. نویسنده در شرح اربعین شرحى در این باب نگاشته و به قدر میسور در بیان آن به تفصیل پرداخته‏ام. در این مقام نیز به شرح بعض احادیث اهل بیت عصمت اکتفا مى‏کنم:

فى الکافی عن ابى عبد اللَّه علیه السلام، قال: رَأْسُ کُلِّ خَطیئَةٍ حُبُّ الدُّنْیا. «88» و روایات کثیره دیگر نیز به این مضمون با اختلاف تعبیر وارد است. «89»

و بس است براى انسان بیدار همین حدیث شریف؛ و کفایت مى‏کند براى این خطیئه بزرگ مهلک همین که سرچشمه تمام خطاها و ریشه و پایه جمیع مفاسد است. با قدرى تأمّل معلوم شود که تقریباً تمام مفاسد اخلاقى و اعمالى از ثمرات این شجره خبیثه است. هیچ دین و مذهب باطلى تأسیس در عالم نشده و هیچ فسادى در دنیا رخ نداده مگر به واسطه این موبقه عظیمه- قتل و غارت و ظلم و تعدّى نتایج این خطیئه است، فجور و فحشاء و دزدى و سایر فجایع زاییده این جرثومه فساد است. انسانِ داراى این حبّ از جمیع فضائل معنویّه برکنار است: شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت که مبدأ تمام فضائل نفسانیّه است، با حبّ دنیا جمع نمى‏شود. معارف الهیّه، توحید در اسماء و صفات و افعال و ذات، و حق‏جویى و حق‏بینى با حبّ دنیا متضادّند؛ طمأنینه نفس و سکونت خاطر و استراحت قلب، که روح سعادت دو دنیا است، با حبّ دنیا مجتمع نشود. غناى قلب و بزرگوارى و عزّت نفس و حرّیّت و آزاد مردى از لوازم بى‏اعتنایى به دنیا است؛ چنانچه فقر و ذلّت و طمع و حرص و رقّیّت و چاپلوسى از لوازم حبّ دنیا است. عطوفت، رحمت، مواصلت، مودّت، محبّت، با حبّ دنیا متخالفند. بغض و کینه و جور و قطع رحم و نفاق و دیگر اخلاق فاسده از ولیده‏هاى این امّ الأمراض است.

و فى مصباح الشّریعة قالَ الصّادِقُ علیه السلام: الدُنْیا بِمَنْزِلَةِ صورَةٍ: رأْسُها الْکِبْرُ، وَ عَیْنُها الْحِرصُ، وَ اذُنُهَا الطَّمَعُ، وَ لِسانُهَا الرِّیاءُ، وَ یَدُها الشّهْوَةُ، و

رِجْلُهَا الْعُجْبُ، وَ قَلْبُهَا الغَفْلَةُ، وَ کَوْنُها الفَناءُ، و حاصِلُهَا الزَّوالُ. فَمَنْ احَبَّها، اوْرَثَتْهُ الْکِبْرَ؛ وَ مَنْ اسْتَحْسَنَها، اوْرَثَتْهُ الْحِرْصَ؛ وَ مَنْ طَلَبَها، اوْرَدَتْهُ الَى الطَّمَعِ؛ وَ مَنْ مَدَحَها، الْبَسَتْهُ الرِّیاء؛ وَ مَنْ ارادَها، مَکَّنَتْهُ مِن الْعُجْبِ؛ وَ مَنْ اطْمَانَّ [خ ل رکن‏] الَیْها، اوْلَتْهُ الَغْفَلَةَ؛ وَ مَنْ اعْجَبَهُ مَتاعُها، افْنَتْهُ؛ وَ مَنْ جَمَعَها وَ بَخِلَ بِها، رَدَّتْهُ الى مُسْتَقَرِّها وَ هِىَ النّار. «90»

و دیلمى در ارشاد القلوب از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت کند که رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «در شب معراج خداى تعالى فرمود: «اى احمد، اگر بنده‏اى نماز اهل آسمان و زمین را بخواند و روزه اهل آسمان و زمین را بگیرد و چون ملائکه طعام نخورد و جامه عابدان را بپوشد پس از آن در قلب او ببینم ذرّه‏اى از حبّ دنیا یا سمعه آن یا ریاست آن یا اشتهار آن یا زینت آن، با من مجاورت نمى‏کند در منزلم و از قلب او محبّت خود را بیرون مى‏کنم و قلب او را تاریک مى‏کنم تا مرا فراموش کند و نمى‏چشانم به او شیرینى محبّت خود را.»» «91» پر واضح است که محبّت دنیا با محبّت خداى تعالى جمع نشود. و احادیث در این باب بیشتر از آن است که در این اوراق بگنجد.

و چون معلوم شد که حبّ دنیا مبدأ و منشأ تمام مفاسد است، بر انسان عاقل علاقمند به سعادت خود لازم است این درخت را از دل ریشه کن کند. و طریق علاج عملى آن است که معامله به ضدّ کند: پس اگر به مال و منال علاقه دارد، با بسط ید و صدقات واجبه و مستحبّه ریشه آن را از دل بکند. و یکى از نکات صدقات همین کم شدن علاقه به دنیا است، و لهذا مستحبّ است که انسان چیزى را که دوست مى‏دارد و مورد علاقه‏اش هست صدقه دهد، چنانچه در کتاب کریم الهى مى‏فرماید: لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون. «92» و اگر علاقه به فخر و تقدّم و ریاست و استطالت دارد، اعمال ضدّ آن را بکند و دماغ نفس امّاره را به خاک بمالد تا اصلاح شود.

و باید انسان بداند که دنیا طورى است که هر چه آن را بیشتر تعقیب کند و در صدد تحصیل آن بیشتر باشد، علاقه‏اش به آن بیشتر شود و تأسّفش از فقدان آن روز افزون گردد، گوئى انسان طالب چیزى است که به دست او نیست. گمان مى‏کند طالب فلان حدّ از دنیا است، تا آن را ندارد از آن تعقیب مى‏کند و در راه آن تحمّل مشاقّ مى‏کند و خود را به مهالک مى‏اندازد؛ همین که آن حدّ از دنیا را به دست آورد، براى او یک امر عادى مى‏شود و عشق و علاقه‏اش مربوط مى‏شود به چیز دیگرى که بالاتر از آن است و خود را براى آن به زحمت و مشقّت مى‏اندازد و هیچ گاه عشقش فرو ننشیند، بلکه هر دم روزافزون شود و زحمت و تعبش بیشتر گردد. و این فطرت و جبلّت را هر گز وقوفى نیست. و اهل معرفت با این فطرت اثبات بسیارى از معارف کنند که بیان آن از حوصله این اوراق خارج است و اشاره به بعض این مطالب در احادیث شریفه شده؛ چنانچه در کافى شریف از حضرت باقر العلوم (ع) روایت نموده که «مثَل حریص به دنیا مثَل کرم ابریشم است که هر چه به دور خود آن را بیشتر مى‏پیچد از خلاص شدن دورتر شود تا آن که از اندوه بمیرد.» «93»

و از حضرت صادق علیه السلام مروى است که «مثَل دنیا مثَل آب دریا است که هر چه انسان تشنه از آن بخورد تشنه‏تر گردد تا او را بکشد.» «94»

تتمیم در اعراض دادن نفس است از دنیا پس، اى طالب حق و سالک الى اللَّه، چون طائر خیال را رام نمودى و شیطان واهمه را به زنجیر کشیدى و خلع نعلین حبّ زن و فرزند و دیگر شئون دنیوى را نمودى و با جذوه نار عشق فطرت اللّهى مأنوس شدى و انّى آنَسْتُ ناراً «95» گفتى و خود را خالى از موانع سیر دیدى و اسباب سفر را آماده کردى، از جاى برخیز و از این بیت مظلمه طبیعت و عبورگاه تنگ و تاریک دنیا هجرت کن و زنجیرها و سلسله‏هاى زمان را بگسلان و از این زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.

«تو را ز کنگره عرش مى‏زنند صفیر             ندانمت که در این دامگه چه افتادست» «96»

 پس، «عزم» خود را قوى کن و اراده خویش را محکم نما که اوّل شرط سلوک عزم است و بدون آن راهى را نتوان پیمود و به کمالى نتوان رسید. و شیخ بزرگوار، شاه‏آبادى، «97» روحى فداه آن را مغز انسانیّت تعبیر مى‏کردند.

بلکه توان گفت که یکى از نکات بزرگ تقوى و پرهیز از مشتهیات نفسانیّه و ترک هواهاى نفسانیّه و ریاضات شرعیّه و عبادات و مناسک الهیّه، تقویت عزم و انقهار قواى ملکیّه در تحت ملکوت نفس است، چنانچه پیش از این ذکر شد. و ما اکنون این مقاله را با تحمید و تسبیح ذات مقدّس کبریا جلّ و علا و نعت و ثناى سیّد مصطفى و نبىّ مجتبى و آل اطهارش علیهم سلام اللَّه ختم مى‏کنیم و از روحانیّت آن ذوات مقدّسه استمداد مى‏کنیم براى این سفر روحانى و معراج ایمانى.

مقاله ثانیه در مقدّمات نماز است و ذکر بعض آداب قلبیه آن و در آن چند مقصد است‏

مقصد اوّل در طهارت است و در آن چند فصل است‏

فصل اوّل در بیان اجمالى طهور است‏

چنانچه در سابق اشاره به آن شد، از براى نماز غیر از این صورتْ حقیقتى است و غیر از این ظاهر باطنى است؛ و همان طور که صورت آن را آداب و شرایط صوریّه‏ایست، باطن آن را نیز آداب و شرایطى است که‏ شخص سالک باید آنها را مراعات کند. پس، از براى طهارتْ صورت و آدابِ صورتى است که بیان آنها از وظیفه این اوراق خارج است، و فقهاء مذهب جعفرى أعلى اللَّه کَلِمَتَهُم وَ رَفَعَ اللَّه دَرَجَتَهُم بیان آن را فرموده‏اند. و امّا آداب باطنیه و طهور باطنى را ما به طور اجمال بیان مى‏نماییم:

باید دانست که چون حقیقت نماز عروج به مقام قرب و وصول به مقام حضور حق جلّ و علا است، براى وصول به این مقصد بزرگ و غایت قصوى طهاراتى لازم است که ماوراى این طهارات است. و خارهاى این طریق و موانع این عروج قذاراتى است که با اتّصاف سالک به یکى از آنها نتواند صعود به این مرقاة و عروج به این معراج نمود. و آنچه از قبیل این قذارات باشد موانع صلاة و رجز شیطان است؛ و آنچه معین سالک است در سیر و از آداب حضور است شرایط این حقیقت است. و بر سالک الى اللَّه لازم است که در اوّل امر رفع موانع و قذارات کند تا اتّصاف به طهارت و حصول طهور که از عالم نور است براى او میسور شود؛ و تا تطهیر جمیع قذارات ظاهریّه و باطنیّه و علنیّه و سرّیّه نشود، سالک را حظّى از محضر و حضور نخواهد بود.

پس، اوّلین مراتب قذارات، قذارات آلات و قواى ظاهریّه نفس است به لوث معاصى و قذارات نافرمانى حضرت ولىّ النّعم؛ و این دام صورى ظاهرى ابلیس است. و انسان تا در این دام مبتلا است، از فیض محضر و حصول قرب الهى محروم است. و کسى گمان نکند که بدون تطهیر ظاهر مملکت انسانیّت مى‏توان به مقام حقیقت انسانیّت نایل شود یا مى‏تواند تطهیر باطن قلب نماید، [که‏] این غرورى است شیطانى و از حیله‏هاى بزرگ ابلیس است؛ زیرا که کدورات و ظلمتهاى قلبى با معاصى، که غلبه طبیعت بر روحانیّت است، افزوده مى‏شود؛ و تا سالک فتح مملکت ظاهر نکند، از فتوحات باطنیّه، که مقصد بزرگ است، بکلّى محروم است و راهى به سعادت براى او گشوده نگردد. پس یکى از موانع بزرگ این سلوک قذارات معاصى است که با آب پاک و پاکیزه توبه نصوح باید آن را تطهیر کرد.

و باید دانست که تمام قواى ظاهریّه و باطنیّه را که حقّ تعالى به ما عنایت‏ فرموده و از عالم غیب نازل نموده اماناتى است الهى که طاهر از جمیع قذارات و پاک و پاکیزه بوده بلکه متنوّر به نور فطرت اللّهى، و از ظلمت و کدورت تصرّف ابلیس دور بوده؛ و چون در ظلمتکده عالم طبیعت نازل و دست تصرّف شیطان واهمه و خیانت ابلیس به آنها دراز شده، از طهارت اصلیّه و فطرت اوّلیّه بیرون آمده و به انواع قذارات و ارجاس شیطانیّه آلوده گردیده است. پس اگر سالک الى اللَّه با تمسّک به ذیل عنایت ولىّ اللَّه دست تصرّف شیطان را دور نمود و مملکت ظاهر را طاهر کرد و امانات الهیّه را چنانچه تحویل گرفته بود ردّ نمود، خیانت به امانت ننموده؛ و اگر کرده بود، مورد غفران و ستّاریّت شود و از جهت ظاهر آسوده خاطر شود و به تخلیه باطن از ارجاس اخلاق فاسده قیام کند. و این مرتبه دوم از قذارات است که فسادش بیشتر و علاجش صعبتر است و اهمّیّتش در نزد اصحاب ارتیاض بیشتر مى‏باشد؛ زیرا که تا خلق باطنى نفس فاسد و قذارات معنوى به آن احاطه نموده، لایق مقام قدس و خلوت انس نشود، بلکه مبدأ فسادِ مملکتِ ظاهرِ نفس اخلاق فاسده و ملکات خبیثه آن است. و تا سالک تبدیل ملکات سیّئه را به ملکات حسنه ننماید، از شرور اعمال مأمون نیست؛ و اگر به توبه موفّق شود، استقامت آن، که از مهمّات است میسّر نمى‏شود. پس، تطهیر ظاهر نیز متوقّف به تطهیر باطن است؛ علاوه بر آن، که خود قذارات باطنیّه موجب حرمان از سعادت و منشأ جهنّم اخلاق، که به گفته اهل معرفت بالاتر و سوزنده‏تر است از جهنّم اعمال، مى‏باشد. و اشاره به این معنى در اخبار اهل بیت عصمت بسیار است.

پس، سالک الى اللَّه را این طهارت نیز لازم است. و پس از آن که لوث اخلاق فاسده را با آب طاهر پاکیزه علم نافع و ارتیاض شرعى صالح از لوح نفس شست و شو نمود، باید اشتغال پیدا کند به تطهیر قلب، که امّ القرى و به صلاح آن همه ممالک صالح، و به فساد آن همه فاسد مى‏شوند. و قذارت عالم قلب مبدأ تمام قذارات است. و آن عبارت از تعلّق به غیر حق و توجه به خود و عالم است. و منشأ آن حبّ دنیا، که بالاترین خطاها است، و حبّ‏

نفس، که مادر همه امراض است، مى‏باشد. و تا ریشه این محبّت در قلب سالک است، از محبّت اللَّه اثرى در آن حاصل نشود و راهى به سر منزل مقصد و مقصود پیدا نمى‏کند. و تا سالک را بقایائى از این محبّت در قلب است، سیر او الى اللَّه نیست بلکه الى النّفس و الى الدّنیا و الى الشیطان است. پس، تطهیر از حبّ نفس و دنیا اوّل مرتبه تطهیر سلوک الى اللَّه است حقیقتاً؛ چون قبل از این تطهیرْ سلوک الى اللَّه نیست و به مسامحه گفته شود سالک و سلوک.

و پس از این منزل، منازلى است که از هفت شهر عشق عطّار پس از آن نمونه‏اى حاصل؛ و آن قائل سالک در خم یک کوچه خود را دیده، و ما در پشت صورها و حجابهاى ضخیم واقعیم و آن شهرها و شهریارها را جزء بافته‏ها گمان مى‏کنیم. من با شیخ عطّار یا میثم تمّار کار ندارم ولى اصل مقامات را انکار نمى‏کنم و صاحب آنها را از جان و دل طلبکارم و در این محبّت امید فرج دارم، تو خود هر چه خواهى باش و با هر که خواهى پیوند.

«مدعى خواست که آید به تماشاگه دوست             دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد» «98»

 ولى در اخوّت ایمانى و خلّت روحانى با احبّاء عرفانى خیانت روا ندارم و از نصیحت، که از حقوق مؤمنین است به یکدیگر، خوددارى ننمایم.

بالاترین قذارات معنویّه، که تطهیر آن را با هفت دریا نتوان نمود و انبیاء عظام علیهم السلام را عاجز نمود، قذارت جهل مرکّب است که منشأ داء عضال انکار مقامات اهل اللَّه و ارباب معرفت است و مبدأ سوء ظنّ به اصحاب قلوب است. و تا انسان به لوث این قذارت آلوده است، قدمى به سوى معارف نخواهد برداشت؛ بلکه بسا باشد که این کدورت نور فطرت را، که چراغ راه هدایت است، خاموش کند و آتش عشق را که براق عروج به مقامات است فرو نشاند و منطفى کند و انسان را در ارض طبیعت مخلّد نماید.

پس، بر انسان لازم است که با تفکّر در حال انبیاء و اولیاى کمّل صلوات اللَّه علیهم و تذکّر مقامات آنها، این قذارت را از باطن قلب شست و شو دهد؛ و در هر حدّى که هست به آن حدّ قانع نشود، که این وقوف در حدود و قناعت از معارف از تلبیسات بزرگ ابلیس و نفس امّاره است، نَعُوذُ باللَّه منهما. و چون این رساله بر وفق ذوق عامّه نوشته مى‏شود از تطهیرات ثلاثه اولیاء خوددارى نمودم. و الحمد للَّه.

فصل دوم در اشاره به مراتب طهور است‏

بدان که انسان تا در عالم طبیعت و منزلگاه مادّه هیولانى است، در تحت تصرّفات جنود الهیّه و جنود ابلیسیّه است. و جنود الهیّه جنود رحمت و سلامت و سعادت و نور و طهارت و کمال است؛ و جنود ابلیس در مقابل آنها است. و چون جهات ربوبیّه غلبه بر جهات ابلیسیّه دارد، در بدو فطرت انسان را نورانیّت و سلامت و سعادتى است فطرى الهى؛ چنانچه در احادیث شریفه صراحتاً و در کتاب شریف الهى اشارتاً بیان آن شده. «99» و تا انسان در این عالم است با قدم اختیار مى‏تواند خود را در تحت تصرّف یکى از آن دو قرار دهد. پس، اگر از اوّل فطرت تا آخر ابلیس را در آن تصرّفى نبود، انسان الهى لاهوتى است که سر تا پایش نور و طهارت و سعادت است؛ قلبش نور حقّ است و جز به حقّ توجّه نکند و قواى باطنه و ظاهره‏اش نورانى و طاهر است و جز حق در آنها تصرّف نکند؛ ابلیس را از آن حظّى نباشد و جنود او را در او تصرّفى نبود. و همچو موجود شریفى طاهر مطلق و نور خالص است و ما تقدّم‏ و ما تأخّر ذنوب او مغفور است، «99» و صاحب فتح مطلق است و داراى مقام عصمت کبرى است بالاصاله و دیگر معصومین به تبعیّت آن ذات مقدّس داراى آن مقامند. و آن حضرت داراى مقام خاتمیّت است، که کمال على الاطلاق است؛ و چون اوصیاء او از طینت او منفصل و با فطرت او متّصلند، صاحب عصمت مطلقه به تبعیّت او هستند و آنها را تبعیّت کامله است. و امّا بعضى معصومین از انبیاء و اولیاء علیهم السلام صاحب عصمت مطلقه نیستند و از تصرّف شیطان خالى نمى‏باشند؛ چنانچه توجّه آدم علیه السلام به شجره از تصرّفات ابلیس بزرگ است که ابلیس الابالسه است؛ با آنکه آن شجره شجره بهشتى الهى بوده، با این وصف داراى کثرت اسمائى است که منافى با مقام آدمیّت کامله است. و این یکى از معانى یا یکى از مراتب شجره منهیّه است.

و اگر نور فطرت به قذارات صوریّه و معنویّه آلوده شد، به مقدار آلودگى از بساط قرب و حضرت انس مهجور گردد تا آنجا رسد که نور فطرت بکلّى منطفى گردد و مملکت یکسره مملکت شیطانى شود و ظاهر و باطن و سرّ و علن او در تصرّف شیطان آید. پس، شیطان قلب و سمع و بصر و دست و پاى او شود و جمیع اعضاى او شیطانى شود. و اگر کسى- و العیاذ باللَّه- بدین مقام رسید، شقىّ مطلق شود و روى سعادت هر گز نبیند. و بین این دو مرتبه مقامات و مراتبى است که جز حق تعالى کس نتواند احصاء آنها را کند. و هر کس به افق نبوّت نزدیک باشد، از اصحاب یمین است؛ و هر کس به افق شیطنت نزدیک است، از اصحاب یسار است.

و باید دانست که پس از آلودگى فطرت، تطهیر آن ممکن است. و تا انسان در این نشأه است، خروج از تصرّف شیطان براى او مقدور و میسور است و وارد شدن در حزب ملائکة اللَّه، که جنود رحمانى الهى هستند، میسّر است. و حقیقت جهاد نفس، که به فرموده حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله‏

از جهاد اعداء دین افضل است و آن جهاد اکبر است، «100» همان خارج شدن از تصرّف جنود ابلیس و وارد شدن در تحت تصرّف جنود اللَّه است.

پس، اوّل مرتبه طهارت متسنّن شدن به سنن الهیّه و مؤتمر شدن به اوامر حقّ است.

و مرتبه دوم، متحلى شدن به فضائل اخلاق و فواضل ملکات است. و مرتبه سوم، طهور قلبى است؛ که آن عبارت است از تسلیم نمودن قلب را به حق. و پس از این تسلیم، قلب نورانى شود، بلکه خود از عالم نور و درجات نور الهى گردد، و نورانیّت قلب به دیگر اعضاء و جوارح و قواى باطنه سرایت کند و تمام مملکت نور و نور على نور شود تا کار به جایى رسد که قلبْ الهى لاهوتى شود و حضرت لاهوت در تمام مراتب باطن و ظاهر تجلّى کند؛ و در این حال، عبودیّت بکلّى فانى و مختفى شود و ربوبیّت ظاهر و هویدا شود؛ و در این حال، قلب سالک را طمأنینه و انسى دست دهد و همه عالم محبوب او شود و جذبات الهیّه برایش دست دهد و خطایا و لغزشها در نظرش مغفور شود و در ظلّ تجلّیات حبّى مستور گردد و بدایاى ولایت براى او حاصل شود و لیاقت ورود در محضر انس پیدا کند. و پس از این منازلى است که ذکر آن مناسب با این اوراق نیست.

فصل سوم در آداب قلبیّه سالک است هنگام توجّه به آب براى طهارت‏ و در این باب حدیث شریف مصباح الشّریعه را ذکر و ترجمه مى‏کنیم تا قلوب صافیه اهل ایمان را از آن نورانیّتى حاصل شود.

فى مِصْباح الشَّریعَةِ قالَ الصّادِقُ علیه السلام: اذا اردْتَ الطّهارَةَ وَ الوُضوءَ، فَتَقَدّمْ الى‏ الْماءِ تَقَدُّمَکَ الى‏ رَحْمَةِ اللَّه. فَانَّ اللَّه تَعالى‏ قَدْ جَعَلَ الْماءَ مِفتاحَ قُرْبَتِهِ وَ مُناجاتِهِ وَ دَلیلًا الى بِساطِ خِدْمتِهِ. وَ کَما انَّ رَحْمَةَ اللَّه تُطَهِّرُ ذُنُوبَ الْعِباد، کَذلِکَ النَّجاساتِ الظّاهِرَةَ یُطِهِّرُهَا الْماءُ لا غَیْرُ. قالَ اللَّه تَعالى‏: هُو الَّذى ارْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ وَ انْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهوُراً. وَ قالَ اللَّه تَعالى: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَىْ‏ءٍ حَىٍّ، ا فَلا یُؤْمِنونَ. فَکَما احْیا بِهِ کُلَّ شَىْ‏ءٍ مِنْ نَعیمِ الدُّنْیا، کَذلکَ بِرَحْمَتِهِ وَ فَضْلِهِ جَعَلَ حَیاةَ الْقُلُوبِ الطّاعاتِ. وَ تَفَکَّرْ فى صَفاءِ الْماءِ وَ رِقَّتِهِ وَ طُهْرِهِ وَ بَرَکَتِهِ وَ لَطیفِ امْتِزاجِهِ بِکُلَّ شَىْ‏ءٍ. وَ اسْتَعْمِلْهُ فى تَطْهیرِ اْلَاعْضاءِ الَّتى امَرَک اللَّه بِتَطْهیرِها [خ ل: و تعبُّدِک بِادائها]. وَ آتِ بِآدابِها فى فَرائِضِهِ وَ سُنَنِهِ؛ فَانّ تَحْتَ کُلِّ واحِدةٍ مِنْها فَوائِدَ کَثیرَةً؛ فاذا اسْتَعْمَلْتَها بِاْلحُرْمَةِ، انْفَجَرَتْ لَکَ عُیونُ فَوائِدِهِ عَنْ قَریبٍ. ثُمَّ عاشِرْ خَلْقَ اللَّه کَامْتِزاجِ الْماءِ بِاْلَاشْیاءِ: یُؤَدّى کُلَّ شَىْ‏ءٍ حَقَّهُ وَ لا یَتَغَیَّرُ عَنْ مَعناهُ، مُعْتَبِراً لِقَولِ رَسولِ اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله: مَثَلُ المُؤمِنِ المُخْلِص [خ ل: الخاصّ‏] کَمَثَلِ الماءِ. وَ لْتَکُنْ صَفْوَتُکَ مَعَ اللَّه تَعالى‏ فى جَمیعِ طاعَتِکَ کَصَفْوَةِ الْماءِ حینَ انْزَلَهُ مِنَ السَّماءِ وَ سَمّاهُ «طَهوراً». و طَهِّرْ قَلْبَکَ بالتَّقْوى‏ وَ الیَقینِ عَندَ طَهارَةِ جَوارِحِکَ بِاْلماء «101».

در این حدیث شریف لطایف و دقایقى است و اشارات و حقایقى است که قلوب اهل معرفت را زنده کند و ارواح صافیه اصحاب قلوب را حیات بخشد. فرماید:

چون اراده طهارت و وضو کردى، متوجّه آب بشو آن سان که متوجّه رحمت حق شوى، زیرا که حق تعالى قرار داده آب را کلید تقرّب به خود و مناجات خویش و راهنماى بساط خدمت خود. و چنانچه رحمت خدا پاک مى‏کند گناهان بندگان را همان طور نجاسات ظاهره را آب پاک مى‏کند نه غیر آن. خداى تعالى فرماید: «اوست آن کس که فرستاد بادها را براى بشارت در جلو رحمتش و نازل نمودیم از آسمان آب پاکیزه را.» «102» و فرمود خداى‏ تعالى: «و قرار دادیم از آب هر چیز زنده را.» «103»

و این که در این حدیث آب را به رحمت حق تشبیه، بلکه تأویل، نموده یکى از نکاتش آن است که آب یکى از مظاهر بزرگ رحمت حق است که در عالم طبیعت آن را نازل فرموده و مایه حیات موجودات آن را قرار داده؛ بلکه رحمت واسعه الهیّه را که از سماء رفیع الدّرجات حضرت اسماء و صفات نازل و اراضى تعیّنات اعیان به آن زنده گردیده، اهل معرفت به «آب» تعبیر نمودند. و چون در آب ملکى ظاهرى جلوه رحمت واسعه الهیّه از دیگر موجودات دنیائى بیشتر است، حق تعالى آن را براى تطهیر از قذارات صوریّه قرار داد و مفتاح باب قرب و مناجات خود مقرّر فرمود و راهنماى بساط خدمت خویش، که باب الابواب رحمتهاى باطنیّه است، قرار داد. بلکه آبِ رحمتِ حق در هر نشئه‏اى از نشئات وجود و در هر مشهدى از مشاهد غیب و شهود نزول و ظهور کند، تطهیر ذنوب عباد اللَّه نماید موافق با آن نشئه و مناسب آن عالم؛ پس با آب رحمت نازل از سماء احدیّتْ ذنوب غیبت تعیّنات اعیان تطهیر شود؛ و با آب رحمت واسعه از سماء واحدیّت ذنوب عدمیّت مهیّات خارجیّه تطهیر شود؛ و در هر مرتبه از مراتب وجود مطابق آن مرتبه. و در مراتب نشئات انسانیّه نیز آب رحمت را ظهوراتى است مختلفه؛ چنانچه از آب نازل از حضرت ذات به تعیّنات جمعیّه برزخیّه ذنوب سرّ وجودى تطهیر شود (وجودُک ذَنْبٌ لا یُقاسُ به ذَنْبٌ). «104» و با آب نازل از حضرات اسماء و صفات و حضرت تجلّى فعلى رؤیت صفت و فعل تطهیر شود. و با آب نازل از سماء حضرتِ حکمِ عدلْ قذارات خلقیّه باطنیّه تطهیر شود. و با آب نازل از سماء غفاریّت ذنوب عباد تطهیر شود. و با آب نازل از سماء ملکوت قذارات صوریّه تطهیر شود. پس معلوم شد که حق تعالى آب را مفتاح قرب و دلیل بساط رحمت خویش قرار داده. پس از آن، در حدیث شریف دستور دیگرى دهد و راه دیگرى براى اهل سلوک و مراقبه مفتوح فرماید. مى‏فرماید:

و تفکّر نما در صفاى آب و رقت و طهارت و برکت آن و لطافت ممزوج شدن آن با هر چیزى. و استعمال کن آن را در تطهیر آن اعضائى که خداوند امر فرموده تو را به پاکیزه نمودن آنها. و ادا کن آداب آنها را در فریضه‏ها و سنّت‏هاى الهى؛ زیرا که در تحت هر یک از آنها فایده‏هایى است بسیار که چون استعمال نمائى آنها را به احترام، منفجر شود از براى تو- در نزدیکى- چشمه‏هاى فایده‏هاى آن.

اشاره فرموده در این حدیث شریف به مراتب طهارت به طریق کلّى. و چهار مرتبه کلّى آن را بیان فرموده، که یکى از مراتب آن این است که تا این جاى حدیث شریف مذکور است و آن تطهیر اعضاء است. و اشاره فرموده به اینکه اهل مراقبه و سلوک الى اللَّه نباید واقف به صور و ظواهر اشیاء شوند، بلکه باید ظاهر را مرآت باطن قرار دهند و از صورْ حقایق را کشف کنند و به تطهیر صورى قناعت نکنند که آن دام ابلیس است. پس، از صفاى آب پى به تصفیه اعضاء برند؛ و آنها را با ادا نمودن فرائض و سنن الهیّه تصفیه کنند و صفا دهند؛ و از رقّت آنها اعضاء را ترقیق کنند و از غلظت تعصّى بیرون آورند و طهور و برکت را در جمیع اعضاء سرایت دهند؛ و از لطف امتزاج آب با اشیاء کیفیّت امتزاج قواى ملکوتیّه الهیّه را با عالم طبیعت ادراک کنند و نگذارند قذارات طبیعت در آنها اثر کند. و چون اعضاء را به سنن و فرائض الهیّه و آداب آنها متلبّس نمودند، فوائد باطنیه کم کم ظاهر شود و چشمه‏هاى اسرار الهیّه منفجر شود و لمحه‏اى از اسرار عبادت و طهارت براى او منکشف گردد. و چون از مرتبه اوّل طهارت و دستور آن فراغت حاصل شد، به دستور ثانوى شروع فرمود، و مى‏فرماید:

پس از آن معاشرت کن با خلق خدا مثل ممزوج بودن آب با اشیاء که ادا مى‏کند حقّ هر چیزى را و از معناى خود تغییر نمى‏کند؛ و تأمّل کن قول رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله را که مى‏فرماید مثَل مؤمن خالص [خ ل: خاصّ‏] مثَل آب است.

دستور اوّل مربوط بود به معامله انسان سالک با قواى داخلیّه و اعضاى خود؛ و دستور دوم، که در این فقره از حدیث شریف است، مربوط است به معامله انسان با خلق خدا. و این دستور جامعى است که کیفیّت معاشرت سالک را با مخلوق بیان فرموده؛ و ضمناً از آن، حقیقت خلوت نیز استفاده شود. و آن، چنان است که سالک الى اللَّه در عین حال که با هر دسته از مردم معاشرت به معروف کند و حقوق خلقیّه را ردّ نماید و با هر یک از مردم به طور مناسب حال او مراوده و معامله کند، از حقوق الهیّه نگذرد و معناى خود را که عبارت از عبودیّت و توجّه به حقّ است از دست ندهد؛ و در عین حال که در کثرت واقع است در خلوت باشد، و قلب او که منزلگاه محبوب است خالى از اغیار و فارغ از هر نقش‏ونگار باشد. پس، دستور سوّمى را ذکر فرموده که آن کیفیّت معامله سالک است با خداى تعالى، مى‏فرماید:

باید صفاى تو با خداى تعالى در همه طاعاتت مثل صفاى آب باشد در وقتى [که‏] نازل نمود آن را از آسمان و نامید آن را «طهور».

یعنى باید سالک الى اللَّه خالص از تصرّف طبیعت باشد و کدورت و ظلمت آن را در قلب او راهى نباشد، و جمیع عبادات او خالى از جمیع شرک‏هاى ظاهرى و باطنى باشد. و همان طور که آب در وقت نزول از آسمان طاهر و پاکیزه است و دست تصرف قذارات به آن دراز نشده، قلب سالک، که از سماء غیب ملکوت طاهر و پاکیزه نازل شده، نگذارد در تحت تصرّف شیطان و طبیعت واقع شده به قذارات آلوده گردد. و پس از این دستور، آخرین دستور جامع را براى اهل ریاضت و سلوک بیان فرمود، مى‏فرماید:

پاکیزه کن دل خویشتن را به پرهیزگارى و یقین در وقت پاکیزه نمودن اعضاء خود را به آب.

و در این، اشاره به دو مقام شامخ اهل معرفت است: یکى تقوا، که کمال آن ترک غیر حقّ است؛ و دیگرى یقین، که کمال آن مشاهده حضور محبوب است.

فصل چهارم در طهور است‏ و آن یا آب است، و آن در این باب اصل است، و یا «ارض» است.

بدان که انسان سالک را به طریق کلّى دو طریق است براى وصول به مقصد اعلى و مقام قرب ربوبیّت: یکى از آن دو، که مقام اوّلیّت و اصالت دارد، سیر الى اللَّه است به توجّه به مقام رحمت مطلقه و خصوصاً رحمت رحیمیّه که رحمتى است که هر موجودى را به کمال لایق خود مى‏رساند. و از شعب و مظاهر رحمت رحیمیّه بعث انبیاء و رسل صلوات اللَّه علیهم است که هادیان سُبُل و دستگیر بازماندگانند؛ بلکه در نظر اهل معرفت و اصحاب قلوب، دار تحقّقْ صورت رحمت الهیّه است، و خلایق دائماً مستغرق بحار رحمت حقّند و از آن استفاده نمى‏کنند. این کتاب بزرگ الهى، که از عالم غیب الهى و قرب ربوبى نازل شده و براى استفاده ما مهجوران و خلاص ما زندانیان سجن طبیعت و مغلولان زنجیرهاى پیچ در پیچ هواى نفس و آمال به صورت لفظ و کلام درآمده، از بزرگترین مظاهر رحمت مطلقه الهیّه است که ما کور و کرها از آن به هیچ وجه استفاده نکردیم و نمى‏کنیم. آن رسول ختمى و ولىّ مطلق گرامى که از محضر قدس ربوبى و محفل قرب و انس الهى به این سر منزل غربت و وحشت قدم رنجه فرموده و گرفتار معاشرت و مراودت با ابو جهل‏ها و بدتر از آنها گردیده و ناله لَیُغانُ عَلى قَلْبى «105» اش دل اهل معرفت و ولایت را محترق کرده و مى‏کند، رحمت واسعه و کرامت مطلقه الهیّه است که آمدن در این کلبه‏اش براى رحمت موجودات سکنه عالم اسفل ادنى است و بیرون بردن آنها است از این دار وحشت و غربت- چون کبوتر مطوّقه که براى نجات رفقا خود را به دام بلا اندازد. «106»

سالک الى اللَّه باید تطهیر با آب رحمت را صورت استفاده از رحمت نازله الهیّه بداند و تا استفاده از رحمت براى او میسور است، قیام به امر نماید؛ و چون دستش از آن به واسطه قصور ذاتى یا تقصیر کوتاه شد و فاقد آب رحمت شد، چاره ندارد جز توجّه به ذلّ و مسکنت و فقر و فاقه خود. و چون ذلّت عبودیّت خود را نصب العین نمود و متوجّه به اضطرار و فقر و امکان ذاتى خود شد و از تعزّز و غرور و خودخواهى بیرون آمد، بابى از رحمت به روى او گشاده گردد و ارض طبیعت مبدّل به ارض بیضاء رحمت گردد و تراب احد الطّهورین «106» گردد و مورد ترحّم و تلطّف حق گردد. و هر چه این نظر، یعنى نظر به ذلّت خود، در انسان قوّت گیرد، مورد رحمت بیشتر گردد. و اگر بخواهد به قدم اعتماد به خود و عمل خود این راه را طىّ کند، هلاک شود؛ چه که ممکن است از او دستگیرى نشود؛ چون طفلى که تا خود به جسارت راه رود و به قدم خود مغرور شود و به قوّت خود اعتماد کند، مورد عنایت پدر نشود و او را به خود واگذار کند. و چون اضطرار و عجز خود را به پیشگاه پدر مهربان عرضه دارد و از اعتماد به خود و قوّت خود یکسره خارج شود، مورد عنایت پدر گردد و او را دستگیرى کند، بلکه او را در آغوش کشد و با قدم خود او را راه برد. پس بهتر آن است که سالک الى اللَّه پاى سلوک خود را بشکند و از اعتماد به خود و ارتیاض و عمل خود یکسره برائت جوید و از خود و قدرت و قوّت خود فانى شود و فنا و اضطرار خود را همیشه در نظر گیرد تا مورد عنایت شود و راه صد ساله را با جذبه ربوبیّت یک شبه طىّ نماید، و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبیّت با عجز و نیاز عرض کند: امَّنْ یُجیبُ اْلمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوُء. «107»

فصل پنجم در شمه‏اى از آداب وضو است به حسب باطن و قلب‏ من ذلک ما ورد عن الرّضا علیه السّلام: انَّما امِرَ بالوُضُوءِ لِیَکوُنَ العَبْدُ طاهِراً اذا قامَ بَیْنَ یَدَىِ الْجَبّارِ وَ عِنْدَ مُناجاتِهِ ایّاهُ، مُطیعاً لَهُ فیما امَرَهُ نَقِیّاً مِنَ الْادْناسِ وَ النَّجاسَةِ؛ مَعَ ما فِیهِ مِنْ ذَهابِ الکَسَلِ وَ طَرْدِ النُّعاسِ وَ تَزْکِیَةِ الْفُؤادِ لِلْقیامِ بَیْنَ یَدَىِ الْجَبّارِ، و انّما وَجَبَ عَلى الْوَجْهِ وَ الْیَدَیْنِ وَ الرّأْسِ وَ الرَّجْلَیْنِ، لَانَّ العَبْدَ اذا قامَ بَیْنَ یَدَىِ الْجَبَّارِ، فَانّما یَنْکَشِفُ مِنْ جوَارِحِهِ وَ یَظْهَرُ ما وَجَبَ فِیهِ الوُضُوءُ؛ وَ ذلِک انَّهُ بِوَجْهِ یَسْجُدُ وَ یَخْضَعُ، وَ بِیَدِهِ یَسْأَلُ وَ یَرْغَبُ و یَرْهَبُ وَ یَتَبَتَّلُ، وَ بِرَأْسِهِ یَسْتَقْبِلُهُ فى رُکوعِهِ وَ سُجُودِهِ، وَ بِرِجْلَیْهِ یَقُوُم وَ یَقْعُد ... «108» الخبر مى‏فرماید: همانا امر شده است به وضوء تا آن که بنده پاک باشد هنگامى که مى‏ایستد مقابل خداى جبّار و وقت مناجات نمودن او حق را و براى آن که مطیع باشد در آنچه او را امر فرموده و پاکیزه باشد از کثافات و نجاست؛ با آن که در آن است فوائد دیگر از قبیل برطرف شدن کسالت و رفع شدن چرت و پاکیزه شدن دل براى ایستادن در مقابل خداى جبّار.

تا اینجا نکته اصل وضو را بیان فرمود؛ و اهل معرفت و اصحاب سلوک را متنبّه نمود به این که در محضر مقدّس حقّ جلّ و علا ایستادن و مناجات با قاضى الحاجات نمودن را آدابى است که باید منظور شود؛ حتّى با قذارات صوریّه و کثافات ظاهریّه و کسالت چشم ظاهر نیز نباید در آن محضر رفت چه جاى آن که دل معدن کثافات باشد و قلب مبتلاى به قاذورات معنویّه که اصل همه قذارات است باشد. با آن که در روایت است که «خداى تعالى نظر نمى‏کند به صورتهاى شما بلکه نظر مى‏فرماید به قلب‏هاى شما.» «109» و با آن‏ فصل چهارم در طهور است‏

و آن یا آب است، و آن در این باب اصل است، و یا «ارض» است.

بدان که انسان سالک را به طریق کلّى دو طریق است براى وصول به مقصد اعلى و مقام قرب ربوبیّت: یکى از آن دو، که مقام اوّلیّت و اصالت دارد، سیر الى اللَّه است به توجّه به مقام رحمت مطلقه و خصوصاً رحمت رحیمیّه که رحمتى است که هر موجودى را به کمال لایق خود مى‏رساند. و از شعب و مظاهر رحمت رحیمیّه بعث انبیاء و رسل صلوات اللَّه علیهم است که هادیان سُبُل و دستگیر بازماندگانند؛ بلکه در نظر اهل معرفت و اصحاب قلوب، دار تحقّقْ صورت رحمت الهیّه است، و خلایق دائماً مستغرق بحار رحمت حقّند و از آن استفاده نمى‏کنند. این کتاب بزرگ الهى، که از عالم غیب الهى و قرب ربوبى نازل شده و براى استفاده ما مهجوران و خلاص ما زندانیان سجن طبیعت و مغلولان زنجیرهاى پیچ در پیچ هواى نفس و آمال به صورت لفظ و کلام درآمده، از بزرگترین مظاهر رحمت مطلقه الهیّه است که ما کور و کرها از آن به هیچ وجه استفاده نکردیم و نمى‏کنیم. آن رسول ختمى و ولىّ مطلق گرامى که از محضر قدس ربوبى و محفل قرب و انس الهى به این سر منزل غربت و وحشت قدم رنجه فرموده و گرفتار معاشرت و مراودت با ابو جهل‏ها و بدتر از آنها گردیده و ناله لَیُغانُ عَلى قَلْبى «105» اش دل اهل معرفت و ولایت را محترق کرده و مى‏کند، رحمت واسعه و کرامت مطلقه الهیّه است که آمدن در این کلبه‏اش براى رحمت موجودات سکنه عالم اسفل ادنى است و بیرون بردن آنها است از این دار وحشت و غربت- چون کبوتر مطوّقه که براى نجات رفقا خود را به دام بلا اندازد. «106»

 سالک الى اللَّه باید تطهیر با آب رحمت را صورت استفاده از رحمت نازله الهیّه بداند و تا استفاده از رحمت براى او میسور است، قیام به امر نماید؛ و چون دستش از آن به واسطه قصور ذاتى یا تقصیر کوتاه شد و فاقد آب رحمت شد، چاره ندارد جز توجّه به ذلّ و مسکنت و فقر و فاقه خود. و چون ذلّت عبودیّت خود را نصب العین نمود و متوجّه به اضطرار و فقر و امکان ذاتى خود شد و از تعزّز و غرور و خودخواهى بیرون آمد، بابى از رحمت به روى او گشاده گردد و ارض طبیعت مبدّل به ارض بیضاء رحمت گردد و تراب احد الطّهورین «106» گردد و مورد ترحّم و تلطّف حق گردد. و هر چه این نظر، یعنى نظر به ذلّت خود، در انسان قوّت گیرد، مورد رحمت بیشتر گردد. و اگر بخواهد به قدم اعتماد به خود و عمل خود این راه را طىّ کند، هلاک شود؛ چه که ممکن است از او دستگیرى نشود؛ چون طفلى که تا خود به جسارت راه رود و به قدم خود مغرور شود و به قوّت خود اعتماد کند، مورد عنایت پدر نشود و او را به خود واگذار کند. و چون اضطرار و عجز خود را به پیشگاه پدر مهربان عرضه دارد و از اعتماد به خود و قوّت خود یکسره خارج شود، مورد عنایت پدر گردد و او را دستگیرى کند، بلکه او را در آغوش کشد و با قدم خود او را راه برد. پس بهتر آن است که سالک الى اللَّه پاى سلوک خود را بشکند و از اعتماد به خود و ارتیاض و عمل خود یکسره برائت جوید و از خود و قدرت و قوّت خود فانى شود و فنا و اضطرار خود را همیشه در نظر گیرد تا مورد عنایت شود و راه صد ساله را با جذبه ربوبیّت یک شبه طىّ نماید، و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبیّت با عجز و نیاز عرض کند: امَّنْ یُجیبُ اْلمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوُء. «107»

 فصل پنجم در شمه‏اى از آداب وضو است به حسب باطن و قلب‏ من ذلک ما ورد عن الرّضا علیه السّلام: انَّما امِرَ بالوُضُوءِ لِیَکوُنَ العَبْدُ طاهِراً اذا قامَ بَیْنَ یَدَىِ الْجَبّارِ وَ عِنْدَ مُناجاتِهِ ایّاهُ، مُطیعاً لَهُ فیما امَرَهُ نَقِیّاً مِنَ الْادْناسِ وَ النَّجاسَةِ؛ مَعَ ما فِیهِ مِنْ ذَهابِ الکَسَلِ وَ طَرْدِ النُّعاسِ وَ تَزْکِیَةِ الْفُؤادِ لِلْقیامِ بَیْنَ یَدَىِ الْجَبّارِ، و انّما وَجَبَ عَلى الْوَجْهِ وَ الْیَدَیْنِ وَ الرّأْسِ وَ الرَّجْلَیْنِ، لَانَّ العَبْدَ اذا قامَ بَیْنَ یَدَىِ الْجَبَّارِ، فَانّما یَنْکَشِفُ مِنْ جوَارِحِهِ وَ یَظْهَرُ ما وَجَبَ فِیهِ الوُضُوءُ؛ وَ ذلِک انَّهُ بِوَجْهِ یَسْجُدُ وَ یَخْضَعُ، وَ بِیَدِهِ یَسْأَلُ وَ یَرْغَبُ و یَرْهَبُ وَ یَتَبَتَّلُ، وَ بِرَأْسِهِ یَسْتَقْبِلُهُ فى رُکوعِهِ وَ سُجُودِهِ، وَ بِرِجْلَیْهِ یَقُوُم وَ یَقْعُد ... «108» الخبر مى‏فرماید: همانا امر شده است به وضوء تا آن که بنده پاک باشد هنگامى که مى‏ایستد مقابل خداى جبّار و وقت مناجات نمودن او حق را و براى آن که مطیع باشد در آنچه او را امر فرموده و پاکیزه باشد از کثافات و نجاست؛ با آن که در آن است فوائد دیگر از قبیل برطرف شدن کسالت و رفع شدن چرت و پاکیزه شدن دل براى ایستادن در مقابل خداى جبّار.

تا اینجا نکته اصل وضو را بیان فرمود؛ و اهل معرفت و اصحاب سلوک را متنبّه نمود به این که در محضر مقدّس حقّ جلّ و علا ایستادن و مناجات با قاضى الحاجات نمودن را آدابى است که باید منظور شود؛ حتّى با قذارات صوریّه و کثافات ظاهریّه و کسالت چشم ظاهر نیز نباید در آن محضر رفت چه جاى آن که دل معدن کثافات باشد و قلب مبتلاى به قاذورات معنویّه که اصل همه قذارات است باشد. با آن که در روایت است که «خداى تعالى نظر نمى‏کند به صورتهاى شما بلکه نظر مى‏فرماید به قلب‏هاى شما.» «109» و با آن‏ که با آنچه انسان به حق تعالى توجه مى‏کند و آنچه که از عوالم خلقیّه لایق نظر به کبریاى عظمت و جلال است قلب است و دیگر جوارح و اعضاء را از آن حظّ و نصیبى نیست، مع ذلک طهارت صوریّه و نظافت ظاهریّه را نیز اهمال ننموده‏اند: صورت طهارت را براى صورت انسان مقرر فرمودند، و باطن آن را براى باطن او. و از آن که تزکیه قلب را در این حدیث شریف از فوائد وضوء قرار داده، معلوم شود که براى وضوء باطنى است که به آن تزکیه باطن شود؛ و نیز رابطه ما بین ظاهر و باطن و شهادت و غیب معلوم شود؛ و نیز استفاده شود که طهور ظاهرى و وضوء صورى از عبادات است و اطاعت ربّ است، و از این جهت طهور ظاهر موجب طهور باطن گردد، و از طهارت صورى تزکیه فؤاد حاصل شود. بالجمله، سالک الى اللَّه باید در وقت وضوء متوجّه شود به اینکه مى‏خواهد متوجّه محضر مقدّس حضرت کبریا شود؛ و با این احوالِ قلوب که او را است، لیاقت محضر ندارد، بلکه شاید مطرود از درگاه عزّ ربوبیّت شود؛ پس، دامن همّت به کمر زند که طهارت ظاهرى را به باطن سرایت دهد و قلب خود را، که مورد نظر حق، بلکه منزلگاه حضرت قدس است، از غیر حقّ تطهیر کند و تفرعن خود و خودیّت را، که اصل اصول قذارات است، از سر بیفکند تا لایق مقام مقدّس شود. و پس از آن، حضرت رضا سلام اللَّه علیه وجه اختصاص اعضاى مخصوصه را در وضو بیان مى‏فرمایند و مى‏گویند:

و همانا واجب شد بر رو و دو دست و سر و دو پا، زیرا که بنده وقتى که ایستاد در حضور حضرت جبّار، همانا منکشف مى‏شود از جوارح او و ظاهر گردد آنچه که وضوء در آن واجب شود؛ زیرا که با رویش سجده کند و خضوع نماید، و با دستش سؤال و رغبت و رهبت نماید و منقطع به حق شود، و با سرش استقبال کند حق را در رکوع و سجودش، و با پاهایش بایستد و بنشیند.

حاصل فرموده آن جناب آن است که چون این اعضا را دخالت است در عبودیّت حق و از این اعضا ظاهر شود آن، از این جهت تطهیر آنها لازم شده است. پس از آن، چیزهایى که از آنها ظاهر شود بیان فرمودند و راه اعتبار و استفاده را براى اهلش باز نمودند و اهل معارف را به اسرار آن آشنا فرمودند به این که آنچه محل ظهور عبودیّت است در محضر مبارک حقّ باید طاهر و پاکیزه باشد و اعضاء و جوارح ظاهریّه، که حظّ ناقصى از آن معانى دارند، بى‏طهارت لایق مقام نیستند؛ با آنکه خضوع از صفات وجه بالحقیقه نیست و سؤال و رغبت و رهبت و تبتّل و استقبال هیچ یک از شئون اعضاى حسّیّه نیستند، ولى چون این اعضاء مظاهر آنها است تطهیر آنها لازم آمد. پس، تطهیر قلب که محل حقیقى عبودیّت و مرکز واقعى این معانى است تطهیرش لازم‏تر است؛ و بدون تطهیر آن اگر با هفت دریا اعضاء صوریّه را شست و شو نمایند، تطهیر نشود و لیاقت مقام پیدا نکند، بلکه شیطان را در آن تصرّف باشد و از درگاه عزّت مطرود گردد.

وصل: و من ذلک ما عن العِلَلِ بِاسنادِهِ قالَ: جاءَ نَفَرٌ مِنَ الیَهُودِ الى رَسُولِ اللَّه صلى اللَّه و علیه و آله. فَسَأَلُوهُ عَنْ مَسائِلَ؛ وَ کانَ فیما سَأَلوُهُ: اخْبِرْنا، یا مُحَمّدُ (ص)، لِاىِّ عِلَّةٍ تُوَضَّأُ هذِهِ الْجَوارِحُ الارْبَعُ وَ هِىَ انْظَفُ الْمَواضِعِ فى الْجَسَدِ؟ فقال النَّبىُّ صلّى اللَّه علیه و آله: لَمّا انْ وَسْوَسَ الشَّیْطانُ الى آدم (ع) وَ دَنا مِنَ الشَّجَرَةِ، فَنَظَرَ الَیْها، فَذَهَبَ ماءُ وَجْههِ؛ ثُمَّ قامَ وَ مَشى‏ الَیْها، وَ هِىَ اوّلُ قَدَمٍ مَشَتْ الَى الْخَطیئَةِ؛ ثُمَّ تَناوَلَ بِیَدِهِ مِنها ما عَلَیْها وَ اکَلَ، فَتَطایَرَ الحُلِىُّ وَ الْحُلَلُ عَنْ جَسَدِهِ. فَوَضَعَ آدَمُ یَدَهُ عَلى‏ امِّ رَأْسِه و بَکى‏. فَلَمّا تابَ اللَّه عَلَیْه، فَرَضَ اللَّه عَلَیْه و عَلى‏ ذُرِّیَّتِه تَطْهیرَ هذِهِ الْجَوارِحِ الْارْبَعِ: فَامَرَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ بِغَسْلِ الْوَجْهِ، لِما نَظَرَ الَى الشَّجَرَةِ؛ وَ امَرَهُ بِغَسْلِ الْیَدَیْن الَى الْمُرْفَقَیْنِ، لِما تَناوَلَ بِهِما؛ و امَرَ بِمَسْحِ الرَّأْسِ لِما وَضَعَ یَدَهُ عَلى‏ امِّ رَأْسِهِ؛ وَ امَرَهُ بِمَسْحِ الْقَدَمَیْنِ، لِما مَشى‏ بِهِما الَى الْخَطیئَةِ. «110»

حاصل ترجمه آن که: یهودان سؤال کردند از حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله که به چه علّت وضوء مختصّ به این چهار موضع شد، با آن که اینها

                       

از همه اعضاء بدن نظیف‏ترند. فرمود: چون شیطان وسوسه کرد آدم را و او نزدیک آن درخت رفت و نظر به سوى آن کرد، آبرویش ریخت؛ پس برخاست و به سوى آن درخت روان شد- و آن اوّل قدمى بود که براى گناه برداشته شد. پس از آن با دست خویش آنچه در آن درخت بود چید و خورد، پس زینت و زیور از جسمش پرواز نمود. و آدم دست خود را بالاى سرش گذاشت و گریه نمود. پس چون خداوند توبه او را قبول فرمود، واجب نمود بر او و بر ذریّه‏اش پاکیزه نمودن این چهار عضو را؛ پس، امر فرمود خداى عزّ و جل به شستن روى، براى آن که نظر نمود به شجره؛ و امر فرمود به شستن دستها تا مرفق، چون با آنها تناول نمود؛ و امر فرمود به مسح سر، چون دست خود را به سر گذاشت؛ و امر نمود به مسح قدمها، چون که با آنها به سوى گناه رفته بود.

و در باب علّت وجوب صوم نیز در حدیث شریف است که یهودان سؤال نمودند که به چه علّت واجب نمود خداوند بر امّت تو سى روز روزه در روزها. فرمود: همانا آدم علیه السلام چون از آن درخت خورد باقى ماند در شکمش سى روز؛ پس، واجب فرمود خداوند بر آدم و بر ذریه‏اش سى روز گرسنگى و تشنگى را؛ و تفضّل فرمود بر آنها به این که در شبها اجازه خوردن داد به آنها. «111»

از این احادیث شریفه اهل اشارات و اصحاب قلوب را استفاده‏هایى باشد که خطیئه آدم علیه السلام با آن که از قبیل خطیئات دیگران نبوده، بلکه شاید خطیئه طبیعیّه بوده یا خطیئه توجّه به کثرت که شجره طبیعت است بوده یا توجّه به کثرت اسمائى پس از جاذبه فناى ذاتى بوده، لکن از مثل آدم علیه السلام، که صفىّ اللَّه و مخصوص به قرب و فناى ذاتى است، متوقّع نبوده. لهذا به مقتضاى غیرت حبّى ذات مقدّس حق اعلان عصیان و غوایت او را در همه عوالم و در لسان همه انبیاء علیهم السلام فرمود. و قال تعالى: وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى. «112» با این وصف، این همه تطهیر و تنزیه لازم است‏ براى خود و ذریّه‏اش که در صلب او مستکنّ بودند و در خطیئه شرکت داشتند، بلکه پس از خروج از صلب نیز شرکت نمودند.

پس خطیئه آدم و آدم‏زادگان را چنانچه مراتب و مظاهرى است- چنانچه اوّل مرتبه آن توجه به کثرات اسمائیه و آخر مظهر آن اکل از شجره منهیّه است که صورت ملکوتى آن درختى است که در آن انواع اثمار و فواکه است؛ و صورت مُلکىِ آن طبیعت و شئون آن است و حبّ دنیا و نفس که اکنون در این ذریّه است از شئون همان میل به شجره و اکل آن است- همین طور از براى تطهیر و تنزیه و طهارت و صلاة و صیام آنها، که براى خروج از خطیئه پدر که اصل است مراتب بسیارى است مطابق مراتب خطیئه. و از این بیان معلوم شد که جمیع انواع معاصى قالبى ابن آدم از شئون اکل شجره است و تطهیر آن به طورى است؛ و جمیع انواع معاصى قلبیه آنها نیز از شئون آن شجره است؛ و تطهیر آن به طورى است. و جمیع انواع معاصى روحیّه از آن، و تطهیر آن به طورى است.

و تطهیر اعضاى ظاهریّه «ظلّ» طهارات قلبیّه و روحیّه است براى کمّل، و دستور و «وسیله» آنها است براى اهل سلوک. و انسان تا در حجاب تعیّن اعضا و طهارات آنها است و در آن حدّ واقف است، از اهل سلوک نیست و در خطیئه باقى مانده؛ و چون اشتغال به مراتب طهارات ظاهریّه و باطنیّه پیدا کرد و طهارات صوریّه قشریّه را وسیله طهارات معنویّه لبّیّه قرار داد و در جمیع عبادات و مناسک حظوظ قلبیه آنها را نیز ملحوظ داشت و از آنها برخوردار شد بلکه جهات باطنیّه را بیشتر اهمّیّت داد و مقصد اعلاى مهمّ دانست، داخل در باب سلوک راه انسانیّت شده؛ چنانچه در حدیث شریف کتاب مصباح الشریعه به آن اشاره شده آنجا که فرماید: و طَهِّرْ قَلْبَکَ بالتَّقْوى وَ الْیَقینِ عِنْدَ طَهارَةِ جَوارِحِکَ بِالْماءِ. «113»

پس، انسان سالک را اوّل سلوک علمى لازم است که به برکت اهل ذکر سلام اللَّه علیهم مراتب عبادات را تشخیص داده و عبادات صوریّه را نازله عبادات قلبیّه و روحیّه بداند؛ و پس از آن شروع به سلوک عملى، که حقیقت سلوک است. و غایت این سلوک تخلیه نفس از غیر حق است و تحلیه آن به تجلّیات اسمائى و ذاتى است. و چون سالک را این مقام دست دهد، سلوکش به انتهاء رسد و غایت سیر کمالى برایش حاصل شود؛ پس به اسرار نسک و عبادات و به لطایف سلوک نائل شود؛ و آن تجلّیات جلالیّه است که اسرار طهارات است و تجلّیات جمالیّه است که غایت عبادات دیگر است. و تفصیل آن از عهده این اوراق خارج است.

فصل ششم در غسل است و آداب قلبیّه آن‏ اهل معرفت گویند که جنابتْ خروج از وطن عبودیّت و دخول در غربت است؛ و اظهار ربوبیّت و دعواى منیّت است و دخول در حدود مولا و اتّصاف به وصف سیادت است. و غسل براى تطهیر از این قذارت و اعتراف به تقصیر است. و بعضى از مشایخ یکصد و پنجاه حال در ضمن ده فصل ذکر نموده که باید بنده سالک تطهیر از آنها نماید در خلال غسل، که غالب آنها یا تمام آنها به عزّت و جبروت و کبریاى نفس و خودخواهى و خودبینى برگردد. «114»

نویسنده گوید که جنابتْ فناى در طبیعت و غفلت از روحانیّت است و غایة القصواى کمال سلطنت حیوانیّت و بهیمیّت و دخول در اسفل السّافلین است. و غسل تطهیر از این خطیئه و رجوع از حکم طبیعت است، و دخول در سلطان رحمانیّت و تصرّف الهیّت است به شست و شو نمودن جمیع مملکت‏

نفس را که فانى در طبیعت شده بود و به غرور شیطان مبتلا شده بود.

پس، آداب قلبیّه آن آن است که سالک الى اللَّه در وقت غسل وقوف به تطهیر ظاهر و غسل بدن، که قشر ادنى و حظّ دنیا است، نکند و توجّه به جنابت باطنِ قلب و سرّ روح کند و غسل از آن را لازمتر شناسد؛ پس، از غلبه نفس بهیمیّه و شأن حیوانى بر نفس انسانیّه و شئون رحمانى بپرهیزد و از رجز شیطان و غرور او توبه کند؛ و باطن روح را، که نفخه الهیّه است و با نفَس رحمانى در او منفوخ شده، از حظوظ شیطانى، که توجّه به غیر که اصل شجره منهیّه است [مى‏باشد] تطهیر کند تا لایق جنّت پدرش، آدم علیه السلام گردد؛ و بداند که اکل از این شجره طبیعت و اقبال به دنیا و توجّه به کثرتْ اصل اصول جنابت است. و تا طهارت از این جنابت به انغماس یا تطهیر تامّ به آب رحمت حقّ که از ساق عرش رحمانى جارى است و خالص از تصرّف شیطانى است نکند، لایق صلاة، که حقیقت معراج قرب است، نشود؛ فانّه لا صَلاةَ الّا بِطَهُور. «115» و اشاره به آنچه ذکر شد فرموده در حدیث شریف که در وسایل از شیخ صدوق رضوان اللَّه علیه نقل نماید. قال: وَ بِاسنادِهِ قال: جاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ الى‏ رَسوُلِ اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم. فَسَأَلَهُ اعْلَمُهُمْ عَنْ مَسائِلَ؛ وَ کانَ فیما سَأَلَهُ انْ قالَ: لِاىِّ شَىْ‏ءٍ امَرَ اللَّه تَعالى‏ بالاغْتِسالِ مِنَ الْجَنابَةِ، وَ لَمْ یَأْمُرْ بالغُسل مِنَ الْغائِطِ و الْبُوْلِ. فَقالَ رَسولُ اللَّه (ص): انَّ آدَمَ (ع) لَمَّا اکَلَ مِنْ الشَّجَرَةِ: دَبَّ ذلِکَ فى عُروُقِهِ و شَعْرِهِ وَ بَشَرِهِ. فَاذا جامَعَ الَّرجُلُ اهْلَهُ، خَرَجَ الْماءُ مِنْ کُلِّ عِرْقٍ شَعْرَةٍ فى جَسَدِهِ، فَاوْجَبَ اللَّه عَزَّ و جَلَّ على‏ ذُرِّیَّتِهِ الْاغْتِسالَ مِنَ الْجَنابَةِ الى یَوْمِ الْقِیامَةِ ... «116» الخبر.

و فى روایَةٍ اخرى‏ عَنِ الرّضا علیه السّلام: و انَّما امِرُوا بالْغُسْل مِنَ الْجَنابَةِ: وَ لَمْ یُؤْمَروُا بالْغُسْلِ مِنَ الْخَلَاءِ وَ هُوَ أَنْجَسُ مِنَ الْجَنابَةِ وَ اقْذَرُ، مِن اجْلِ انَّ الْجَنابَةَ مِنَ نَفْسِ الِانْسانِ، وَ هُوَ شَىْ‏ءٌ یَخْرُجُ مِنْ جَمیعِ جَسَدِهِ؛ وَ الخَلَاءُ لَیْسَ هُوَ مِنْ نَفْسِ الِانْسانِ: انَّما هُوَ غَذاءٌ یَدْخُلُ مِنْ بابٍ وَ یَخْرُجُ مِنْ بابٍ. «117»

گرچه ظاهر این احادیث نزد اصحاب ظاهر آن است که چون نطفه از تمام بدن خارج مى‏شود، غسل جمیع بدن لازم شد؛ و این مطابق با رأى جمعى از اطبّاء و حکماى طبیعى؛ ولى معلّل نمودن آن را به اکل شجره چنانچه در حدیث اول است، و نسبت دادن جنابت را به نفس چنانچه در حدیث دوّم است براى اهل معرفت و اشارت راهى به معارف باز کند؛ چه که قضیّه شجره و اکل آدم علیه السلام از آن از اسرار علوم قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است که بسیارى از معارف در آن مرموز است، و لهذا در احادیث شریفه علّت تشریع بسیارى از عبادات را همان قضیّه آدم و اکل شجره قرار داده‏اند. من جمله باب وضوء و نماز و غسل و صوم شهر رمضان و سى روز بودن آن و بسیارى از مناسک حجّ. و نویسنده را سالها در نظر است که در این باب رساله‏اى تنظیم کنم و اشتغالات دیگر مانع شده؛ از خداى تعالى توفیق و سعادت مى‏خواهم.

بالجمله، تو آدم‏زاده که بذر لقائى و براى معرفتْ مخلوق و خداى تعالى تو را براى خود برگزیده و با دو دست جمال و جلال خود تخمیر فرموده و

مسجود ملائکه و محسود ابلیس قرار داده، اگر بخواهى از جنابت پدر که اصل تو است خارج شوى و لایق لقاى حضرت محبوب شوى و استعداد وصول به مقام انس و حضرت قدس پیدا کنى، باید با آب رحمت حقّ باطن دل را غسل دهى و از اقبال به دنیا، که از مظاهر شجره منهیّه است، توبه کنى و قلب خود را، که محفل جناب جمیل و جمال جلیل است، از حبّ دنیا و شئون خبیثه آن، که رجز شیطان است، شست و شو دهى که جنّتِ لقاى حقّ جاى پاکان است- و لا یدْخُلُ الجنَّةَ الا الطَّیِّبُ. «118» «شست و شویى کن و آنگه به خرابات خرام». «119»

فصل هفتم در پاره‏اى از آداب باطنیّه ازاله نجاست و تطهیر از اخباث است‏ بدان که ازاله حدث- چنانچه گذشت- خروج از انّیّت و انانیّت و فناى از نفسیّت است، بلکه خروج از بیت النّفس است بالکلّیة؛ و تا عبد را بقایایى از خویش باقى است، محدث به حدث اکبر است و عابد و معبود در او شیطان و نفس است. و منازل سیر اهل طریقت و سلوک اگر براى وصول به مقامات است و حصول معارج و مدارج است، از تصرّف نفس و شیطان خارج نیست و سیر و سلوک معلّل است؛ پس سلوک در منازل نفس است و سیر در جوف بیت است. و چنین سالکى مسافر و سالک نیست؛ و مهاجر الى اللَّه و رسوله نیست؛ و از حدث اکبر، که عین عبد است، پاک نشده؛ و چون از این حدث بکلّى تطهیر شود، عابد و معبود حقّ شود و کُنْتُ سَمْعَهُ و بَصَره «120» که نتیجه‏ قرب نافله است حاصل شود. و از این جهت در طهارت از حدث غسل جمیع بدن لازم است، زیرا که تا عین عبد به وجهى از وجوه باقى است، حدث مرتفع نشده: فانَّ تَحْتَ کُلِّ شَعْرَةٍ جَنابَةٌ. «121» پس تطهیر از حدث تطهیر از حدوث است و فناى در بحر قِدم است. و کمال آن، خروج از کثرت اسمائى است که باطن شجره است؛ و با این خروج، از خطیئه ساریه آدم، که اصل ذرّیه است، خارج شود.

پس، حدث از قذارات معنویّه است و تطهیر از آن نیز از امور غیبیه باطنیّه است و نور است؛ لکن وضوء نور محدود است و غسل نور مطلق است و اىُّ وُضوءٍ انْقى‏ مِنَ الْغُسْل. «122» و امّا ازاله خَبَث و نجاسات ظاهریّه را این مکانت نیست، زیرا که آن تنظیف صورى و تطهیر ظاهرى است. و آداب قلبیّه آن آن است که بنده سالک که اراده حضور به محضر حق دارد بداند که با رجز شیطان و رجس آن خبیث در محضر حقّ نتوان راه یافت و تا خروج از امّهات مذامّ اخلاقى که مبدأ فساد مدینه فاضله انسانیّه است و منشأ خطیئات ظاهریّه و باطنیّه است دست ندهد، راهى به مقصد پیدا نکند و طریقى به مقصود نیابد.

شیطان که مجاور عالم قدس و در سلک کرّوبین به شمار مى‏رفت، آخر الأمر به واسطه ملکات خبیثه از مقام مقرّبین درگاه تبعیدش و به نداى: فاخْرُجْ مِنْها فَانَّکَ رَجیم «123» مرجومش نمودند. پس، ما بازماندگان از کاروان عالم غیب و فرو رفتگان در چاه عمیق طبیعت و مردودان به اسفل السافلین چطور مى‏توانیم با دارا بودن ملکات خبیثه شیطانیّه لایق محضر قدس گردیم و مجاور روحانیّین و رفیق مقرّبین شویم. شیطان خودبینى کرد و ناریّت خود را دید و انَا خَیْرٌ مِنْه «124» گفت؛ این اعجاب به نفس موجب خودپرستى و تکبّر شد و از آدم علیه السلام تحقیر و توهین کرد و خَلَقْتَهُ مِنْ طین گفت و قیاس غلط باطل نمود؛ خوبى آدم و کمال روحانیت او را ندید، و ظاهر آدم و مقام طینیّت و ترابیّت او را دید، و از خود مقام ناریّت را دید و از شرک خودخواهى و خودبینى خویش غفلت نمود. حبّ نفس پرده رؤیت نقص و حجاب شهود عیوبش شد، و این خودبینى و خودخواهى اسباب خودپرستى و تکبّر و خودنمایى و ریا و خود رأیى و عصیان شد و از معراج قدس به تیه ظلمتخانه طبیعت تبعید شد.

پس، بر سالک الى اللَّه لازم است که در وقت تطهیر از ارجاس صوریّه، از امّهات رذائل و ارجاس باطنیّه شیطانیّه خود را تطهیر کند، و با آب رحمت حقّ و ارتیاض شرعى مدینه فاضله را شست و شو دهد و تصفیه قلب، که محلّ تجلّى حقّ است، نماید و خلع نعلین حبّ جاه و شرف نماید تا لایق دخول در وادى مقدّس «ایمن» گردد و قابل تجلّى ربّ شود. و تا تطهیر از ارجاس خبیثه حاصل نیاید، تطهیر از احداث ممکن نشود، زیرا که تطهیرِ ظاهر مقدّمه تطهیر باطن است؛ تا تقواى تامّ ملکى دنیائى بر وفق دستور شریعت مطهّره حاصل نشود، تقواى قلبى رخ ندهد؛ و تا تقواى قلبى از امورى که شمرده شد حاصل نشود، تقواى روحى سرّى حقیقى پیدا نشود. و تمام مراتب تقوى‏ مقدّمه این مرتبه است که آن، ترک غیر حقّ است.

تا سالک را بقایائى از انانیت است تجلّى حق بر سرّ او نگردد. بلى، گاهى شود که به مقتضاى سبق رحمت و غلبه جنبه یلى اللّهى دستگیرى غیبى از سالک شود و با جذبه الهیّه بقایایى اگر از انیّت مانده بسوزد. و شاید در کیفیّت تجلّى حق براى جبل و مندکّ نمودن آن و صعق حضرت موسى اشارتى به آنچه ذکر شد باشد؛ و بین سالک مجذوب و مجذوب سالک نیز این فرق هست. و اهل حقیقت از آنچه ذکر شد پى مى‏برند به یک نکته دانستنى و مطلب مهمّ، که جهل به آن سر منشأ بسیارى از ضلالتها و غوایتها و بازماندن از راه حق است و بر هیچ طالب حق جهل آن روا نباشد و غفلت از آن جایز نیست، و آن اینست که شخص سالک و طالب حق باید خود را از افراط و تفریط بعضى از جهله اهل تصوّف و بعضى غفله أهل ظاهر مبرّا کند تا سیر إلى اللَّه براى او ممکن شود، چه که بعضى از آن طایفه را عقیده بر آنست که علم و عمل ظاهرى قالبى حشو است و براى جهّال و عوام است؛ و امّا کسانى که اهل سرّ و حقیقتند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسنى هستند احتیاج به این اعمال ندارند. و اعمال قالبیّه براى حصول حقایق قلبیّه و وصول به مقصد است؛ و چون سالک به مقصد خود رسید، پرداختن به مقدّمات تبعید است و اشتغال به کثرات حجاب است. و طایفه دوم در مقابل این دسته قیام نمودند و در جانب تفریط افتادند و انکار کلّیّه مقامات معنویّه و اسرار الهیّه را نمودند و جز محض ظاهر و صورت و قشرْ دیگر امور را بکلّى منکر شدند و به تخیّلات و اوهام نسبت دادند. و بین این دو طایفه لا زال کشمکش و مجادله و مخاصمه بوده و هر یک دیگرى را بر خلاف شریعت مى‏دانستند. و حق آن است که هر دو طایفه قدرى از حدّ تجاوز نمودند و افراط و تفریط کردند. ما در رساله سرّ الصّلاة در این موضوع اشاره نمودیم، و در این مقام نیز حدّ اعتدال را که صراط مستقیم است مى‏نمایانیم.

باید دانست که مناسک صوریّه و عبادات قالبیّه نه فقط براى حصول ملکات کامله روحانیّه و حقایق قلبیّه است، بلکه آن یکى از ثمرات آنست. لکن نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب کلیّه عبادات سرایت دادن معارف الهیّه است از باطن به ظاهر و از سرّ به علن؛ و چنانچه نعمت رحمت رحمانیّه؛ بلکه رحیمیّه، منبسط بر تمام نشئات قلبیّه و قالبیّه انسانیّه است، و هر یک از مراتب را حظّى است از نعم جامعه الهیّه، هر یک را حظّ و نصیبى است از ثناى حق و شکر نعمت رحمانى و رحیمى واجب مطلق. و تا از نشئه صوریّه دنیاویّه نفس را حظّى است و از حیات ملکى نصیبى است، بساط کثرت بکلّى برچیده نشود و حظوظ طبیعت مرتفع نگردد. و سالک الى اللَّه چنانچه قلب را نباید به غیر حق مشغول کند، صدر و خیال و ملک طبیعت را نباید در غیر حق‏ صرف کند تا توحید و تقدیس را در تمام نشئات قدم راسخ باشد. و اگر جذبه روحى را در ملک طبیعت نتیجه‏اى جز تعبّد و تواضع براى حق حاصل شود، از انانیّت نفس بقایائى مانده و سیر سالک در جوف بیت نفس است نه سیر الى اللَّه.

و غایت سیر اهل اللَّه آن است که طبیعت و ملک بدن را منصبغ به صبغة اللَّه کنند. و یکى از مراتب و بواطن حدیث شریف که فرماید از لسان حق تعالى شأنه: انَا اللَّه؛ و انَا الرَّحْمنُ. خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَ شَقَقْتُ لَها اسماء مِنْ اسْمى؛ فَمَنْ وَصَلَها وَصَلْتُهُ، وَ مَنْ قَطَعَها قَطَعْتَه. «125» شاید همین قطع طبیعت، که امّ الأرواح است، از موطن اصلى باشد، و وصلش ارتیاض آن و ارجاع آن به موطن عبودیّت باشد. و فى الحدیث عَن ابی عبدِ اللَّه (ع) قال: اسْتَوْصُوا بِعَمَّتِکُمُ النَخْلَةِ خَیْراً؛ فَانَّها خُلِقَتْ مِنْ طینَةِ آدم. «126» و این حدیث شریف اشاره به همان «رَحِمیّت» است که مذکور شد.

بالجمله، اخراج مملکت ظاهر را از موطن عبودیّت و سر خود نمودن آن را، از غایت جهل از مقامات اهل معرفت است؛ و از تسویلات شیطان رجیم است که هر طایفه را به طریقى از حق تعالى بازدارد؛ چنانچه انکار مقامات و سدّ طریق معارف که قرّة العین اولیاء خدا علیهم السلام، و تحدید نمودن شرایع الهیّه را به ظاهر، که حظّ دنیا و ملک نفس و مقام حیوانیّت آن است، و غفلت از اسرار و آداب باطنیّه عبادات که موجب تطهیر سرّ و تعمیر قلب و ترقّى باطن است، از غایت جهالت و غفلت است. و هر یک از این دو طایفه از طریق سعادت و صراط مستقیم انسانیّت دور و از مقامات اهل معارف مهجورند. و عارف باللَّه و عالم به مقامات باید همه حقوق باطنیّه و ظاهریّه را مراعات کند و هر صاحب حقّى را به حقّ و حظّ خود برساند، و از غلوّ و تقصیر و افراط و تفریطْ خود را تطهیر کند؛ و ازاله قذارتِ انکارِ صورتِ شریعت، که فى الحقیقه تحدید است، و ازاله خباثتِ انکارِ باطنِ شریعت، که تقیید است، و هر دو از وساوس شیطانیّه و اخباث آن لعین است، بنماید تا طریق سیر إلى اللَّه و وصول به مقامات معنویّه براى او آسان نشود.

پس، یکى از مراتب ازاله خَبَث، ازاله اخباث اوهام فاسده است که مانع از قرب الى اللَّه و معراج مؤمنین است. و یکى از معانى و مقامات جامعیّت نبوّت ختمیّه، بلکه دلائل بر خاتمیّت، آن است که در جمیع مقامات نفسیّه تمام حقوق و حظوظ آن را از جمیع شئون شریعت استیفا فرموده؛ و چنانچه در معرفت شئون ربوبیّت جلّت عظمته حق را در علوّ اعلا و دنوّ ادنى به مقام جامعیّت معرفى فرموده وَ هُو الَاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ و الْباطِنُ «127» و اللَّه نورُ السَمواتِ وَ الارْض ... «128» الخ. وَ لَوْ دُلّیتُمْ بِحَبْلٍ الى الَارَضینَ السُّفْلى لَهَبَطْتُمْ عَلى اللَّه. «129» وَ ایْنَما تُوَلُّوا فَثَّمَ وَجْهُ اللَّه «130» الى غیر ذلک فرموده، که عارف به معارف الهیّه و مجذوب جذبات رحمانیّه را از آنها طرب ملکوتى حاصل و وجد لاهوتى پیدا شود، همین طور توحید عملى قلبى را تا آخرین مراتب افق طبیعت و ملک بدن سرایت داده و هیچ موجودى را از حظّ معرفت اللَّه محروم نکرده.

بالجمله، اهل تصوّف از حکمت از حکمت عیسویّه، من حیث لا یشعرون، دم میزنند و اهل ظاهر از حکمت موسویّه؛ و محمّدیّون از هر دو اینها به طریق تقیید برى هستند. و تفصیل این اجمال از عهده این مقام خارج و درخور این اوراق نیست.

وصل: عن مِصباحِ الشَّریعَةِ قالَ الصّادِقُ علیه السلام: سُمِّىِ المُسْتَراحُ مُسْتَراحاً لِاسْتراحَةِ النُّفُوسِ مِنْ اثْقالِ النَّجاساتِ وَ اسْتِفراغ الکَثافاتِ وَ القَذَرِ فیها. وَ المُؤْمِنُ یَعْتَبِرُ عِنْدَها انَّ الخالِصَ مِنْ حُطامِ الدُّنْیا کَذلِکَ یَصیرُ عاقِبَتُهُ؛ فَیَستَریحُ بالعُدوُلِ عَنْها وَ تَرْکِها، وَ یُفَرِّغُ نَفْسَهُ وَ قَلْبَهُ عَنْ شُغْلِها، وَ یَسْتَنْکِفُ عَنْ جَمْعِها وَ اخْذِها اسْتِنْکافَهُ عَنِ النَّجاسَةِ وَ الغائِطِ وَ القَذَر. وَ یَتَفَکَّرُ فى نَفْسِهِ المُکَرَّمَةِ فى حالٍ کَیْفَ تَصیرُ ذَلیلَةً فى حالٍ؛ وَ یَعْلَمُ انَّ التَّمسُّکَ بالقَناعَةِ و التَّقوى‏ یُورِثُ لَهُ رَاحَةَ الدّارَیْنِ؛ وَ انَّ الرّاحَةَ فى هَوانِ الدُّنْیا وَ الفَراغِ مِنَ التَّمَتُّع بِها وَ فى ازالَةِ النِّجاسةِ مِنَ الحَرامِ وَ الشُّبْهَةِ؛ فَیُغْلِقُ عَنْ نَفْسِهِ بابَ الکِبْرِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ ایّاها، وَ یَفِرُّ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ یَفْتَحُ بابَ التَّواضُع وَ النَدَمِ وَ الحَیاء؛ وَ یَجْتَهِدُ فى اداءِ اوامِرِهِ و اجْتِنابِ نَواهیهِ طَلَباً لِحُسْنِ المَآبِ وَ طیبِ الزُّلْفى‏؛ وَ یُسْجِنُ نَفْسَهُ فى سِجْن الْخَوْفِ و الصَّبْرِ وَ الْکَفِّ عَنِ الشَّهِواتِ الى‏ انْ یَتَّصِلَ بِامانِ اللَّه فى دارِ الْقَرارِ، وَ یَذوقَ طَعْمَ رِضاهُ. فَانَّ المُعَوَّلَ ذلِکَ، وَ ما عَداهُ لا شَى‏ءَ. «131» انتهى کلامه الشّریف.

در این کلام شریف دستور جامعى است براى اهل معرفت و سلوک که باید انسانِ بیدارِ سالکِ الى دار الآخرة در هر حالى از حالاتْ حظوظ روحانیّه‏

را استیفاء نماید و در هیچ حالى از ذکر مرجع و مآل خود غافل نباشد. و لهذا حکماء فرمودند: النَّبیُّ خادِمُ الْقَضاءِ کَما انَّ الطّبیبَ خادِمُ الْبَدَن. «132» انبیاء عظام و اولیاء کرام علیهم السلام را چون جز بر قضاى الهى و جنبه یل اللّهى نظرى نیست و ملکوت قضاى الهى بر قلوب آنها حکومت مى‏کند، جریان جمیع امور را به دست ملائکة اللَّه، که جنود الهیّه مى‏باشند، مى‏دانند و مى‏بینند؛ و طبیب طبیعى چون از این مرحله دور و از این وادى مهجور است، جریان امور طبیعیّه را به قواى طبیعیّه نسبت مى‏دهد.

بالجمله، انسان سالک در جمیع احوال و از همه امور حظوظ سلوکى خود را باید استفاده کند. پس، چون حطام دنیا و لذائذ عالم ملک را رو به زوال و تغیّر دید و عواقب امر آنها را فساد و افول دید، به راحتى قلب از آنها اعراض کند و از اشتغال و جمع آنها قلب خود را فارغ کند و مستنکف شود از آنها چنانچه از قذارات استنکاف کند. باطنِ عالم طبیعت قذارت است؛ و تعبیر کثافت و قذارت در نوم- که بابى از مکاشفه است- دنیا و مال است؛ و در مکاشفه علویّه علیه السلام دنیا جیفه و مردار است. «133» پس مؤمن همان طور که از اثقال و فضولات طبیعت خود را فارغ کند و مدینه طبیعیّه را از اذیّت آن راحت کند، قلب را از تعلّق و اشتغال به آن مستریح کند و ثقل حبّ دنیا و جاه را از دل بردارد و مدینه فاضله روحانیّه را از آن فارغ و راحت کند. و تفکر کند در این که اشتغال به دنیا نفس شریف را چگونه پس از چند ساعت ذلیل و خوار کند و او را محتاج به بدترین و فضیحترین حالات کند، بفهمد که اشتغال قلبى به عالم پس از چندى که پرده ملک برداشته شد و حجاب طبیعت مرتفع گردید، انسان را ذلیل و خوار کند و به حساب و عقاب گرفتار کند. و بداند که تمسّک به تقوى و قناعت موجب راحتىِ دو دنیا است؛ و راحتى در آن است که دنیا را خوار و ناچیز شمارد و از آن لذّت و تمتّع نبرد؛ و چنانچه خود را از نجاسات صوریّه پاکیزه کرد، از نجاسات حرام و شبهه نیز پاکیزه نماید؛ و چون خود را شناخت و ذلّ احتیاج خود را دریافت، باب کبر و بزرگى را بر خود فرو بندد و از سرکشى و گناه فرار نماید، و بر خود درِ فروتنى و ندامت و خجلت را مفتوح کند و جدّ و جهد در فرمانبردارى حق و دورى از نافرمانى کند تا با نیکوئى و خوبى به حق رجوع کند و با پاکیزگى و صفاى نفسْ متقرّب به مقام قدس شود؛ و خود به نفس خود خویش را در زندان خوف و صبر و نگاهدارى از خواهشهاى نفسانى مسجون کند تا از زندان عذاب الهى در امان باشد و به دار قرار حق در پناه ذات مقدّسش ملحق گردد، و در این حال طعم رضاى حق را بچشد. و این غایت آمال اهل سلوک است و غیر آن را ارزشى نیست.

مقصد دوم در شمّه‏اى از آداب لباس است و در آن دو مقام است‏ مقام اوّل در آداب مطلق لباس است‏ بدان که نفس ناطقه انسانیّه حقیقتى است که در عین وحدت و کمال بساطت داراى نشئاتى است که عمده آن به طریق کلّى سه نشئه است: اوّل، نشئه ملکیّه دنیاویّه ظاهره، که مظهر آن حواسّ ظاهره، و قشر ادناى آن بدن مُلکیّه است.

دوم، نشئه برزخیّه متوسّطه، که مظهر آن، حواسّ باطنه و بدن برزخى و قالب مثالى است.

سوّم، نشئه غیبیّه باطنیّه است که مظهر آن، قلب و شئون قلبیّه است.

و نسبت هر یک از این مراتب به دیگرى نسبت ظاهریّت و باطنیّت و جلوه و متجلّى است؛ و از این جهت است که آثار و خواصّ و انفعالات هر مرتبه‏اى به مرتبه دیگر سرایت مى‏کند؛ چنانچه اگر مثلًا حاسّه بصرى چیزى را ادراک کند، از آن اثرى در حسّ بصر برزخى واقع شود به مناسبت آن نشئه؛ و از آن اثرى در بصر قلبىِ باطنى واقع شود به مناسبت آن نشئه. و همین طور آثار قلبیّه در دو نشئه دیگر نیز ظاهر گردد. و این مطلب علاوه بر آنکه مطابق برهان قوىّ متین است مطابق با وجدان نیز هست. و از این جهت است که جمیع آداب صوریّه شرعیّه را در باطن اثر بلکه آثارى است؛ و هر یک از اخلاق جمیله را، که از حظوظ مقام برزخیّت نفس است، نیز در ظاهر و باطن آثارى است؛ و هر یک از معارف الهیّه و عقاید حقّه را در دو نشئه برزخیّه و ظاهره آثارى است. مثلًا، ایمان به این که متصرّف در مملکت وجود و عوالم غیب و شهود حق تعالى است و دیگر موجودات را تصرّفى نیست مگر تصرّف اذنى ظلّى، موجب بسیارى از کمالات نفسانیّه و اخلاق فاضله انسانیّه گردد، مثل توکّل و اعتماد به حق و قطع طمع از مخلوق که امّ الکمالات است؛ و موجب بسیارى از اعمال صالحه و افعال حسنه و ترک بسیارى از قبایح شود. و همین طور سایر معارف که تعداد هر یک و تأثیرات آن از حوصله این اوراق و قلم شکسته نویسنده خارج است، و محتاج به تحریر کتابى ضخیم است که از قلم تواناى اهل معرفتى یا از نفس گرم اهل حالى فراهم شود: «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل». «134»

و همین طور مثلًا خُلق رضا، که یکى از اخلاق کمالیّه انسانیّه است، در تصفیه و تجلیه نفس تأثیرات بسیارى دارد که قلب را مورد تجلّیات خاصّه الهیّه قرار مى‏دهد و ایمان را به کمال ایمان، و کمال ایمان را به طمأنینه، و طمأنینه را به کمال آن، و کمال آن را به مشاهده، و آن را به کمال مشاهده، و کمال آن را به معاشقه، و معاشقه را به کمال آن، و کمال آن را به مراوده، و مراوده را به‏ کمال آن، و کمال آن را به مواصله، و مواصله را به کمال آن، و آنچه در وهم من و تو ناید ترقّى دهد؛ و در ملک بدن و آثار و افعال صوریّه که شاخ و برگ است تأثیرات غریبى دارد: سمع و بصر و دیگر قوى‏ و اعضا را الهى کند و سرّ کُنْتُ سَمْعَهُ و بَصَرَهُ «135» را تا اندازه‏اى ظاهر گرداند. و چنانچه آن مراتب را در ظاهر تأثیر بلکه تأثیرات است، هیأت ظاهر و جمیع حرکات و سکنات عادیّه و غیر عادیّه و تمام تروک و افعال را در آنها نیز تأثیراتى است بس عجیب، که گاه شود که با یک نظر از روى حقارت به یکى از بندگان خدا سالک را از اوج اعلى به اسفل سافلین پرتاب کند و جبران آن را به سالهاى دراز نتواند بنماید.

و چون قلبهاى بیچاره ما ضعیف و ناتوان است و چون بید مجنون از نسیم ملایمى به لرزه در آید و حال سکونت خود را از دست بدهد، پس لازم است که حتّى در امور عادیّه، که یکى از آنها اتّخاذ لباس است، ملاحظه حالات قلبیّه نموده نگاهدارى قلب را بکنیم. و چون نفس و شیطان را دامهایى بس محکم و تسویلاتى بس دقیق است که احاطه به آن از طاقت ما خارج است، ناچار تا اندازه قدرت و نطاق وسع خود در مقابل آنها قیام و از حق تعالى در همه حالات طلب توفیق و تأیید نماییم.

پس، گوییم که پس از آن که واضح شد که باطن را در ظاهر و ظاهر را در باطن تأثیر است، انسان طالب حق و ترقّى روحانى باید در انتخاب مادّه و هیأت لباس آنچه را که در روح تأثیر بد دارد و قلب را از استقامت خارج و از حق غافل مى‏کند و وجهه روح را دنیایى مى‏نماید احتراز کند. و گمان نشود که تسویل شیطان و تدلیس نفس امّاره فقط در لباس فاخر زیبا و تجمّل و تزیّن است، بلکه گاه شود که انسان را به واسطه لباس مندرس و بى‏ارزش از درجه اعتبار ساقط نماید؛ و از این جهت انسان باید از لباس شهرت، بلکه مطلق مشى بر خلاف معمول و متعارف، احتراز نماید. چنانچه از لباسهاى فاخر که مادّه و جنس آن سنگین قیمت و هیأت و برش آن جالب توجّه و انگشت نما است باید احتراز کند؛ زیرا قلب ما بسیار ضعیف و سخت بى‏ثبات است، به مجرّد فى الجمله امتیاز و تعیّنى مى‏لغزد و از اعتدال منحرف مى‏شود. چه بسا باشد انسان بیچاره ضعیفى که از تمام مراحل شرف و انسانیّت و عزّت نفس و کمال آدمیّت عارى و برى است به واسطه دو سه زرع پارچه ابریشمى و یا پشمى که در برش و دوخت آن تقلید از اجانب کرده یا آنکه با چندین ننگ و شرف فروشى آن را تحصیل نموده بر بندگان خدا به نظر حقارت و کبر و ناز نگاه و هیچ موجودى را به چیزى نشمرد؛ و این نیست جز از کمال ضعف نفس و کوچکى ظرفیّت که فضلات کرم و لباس گوسفند را مایه اعتبار و شرف خود پندارد.

اى بیچاره انسان، چقدر مخلوق ضعیف بى‏مایه‏اى هستى؛ تو باید فخر عالم امکان و خلاصه کون و مکان باشى؛ تو آدم زاده‏اى، باید معلّم اسماء و صفات باشى؛ تو خلیفه‏زاده‏اى، باید از از آیات باهرات باشى- «تو را ز کنگره عرش مى‏زنند صفیر». «135» بدبخت ناخلف، یک مشت فضلات و ملبوسات حیوانات بیچاره را غصب نمودى و با آن افتخار فروشى مى‏کنى؛ این افتخار از کرم ابریشم و گوسفند و شتر و سنجاب و روباه است، چرا با لباس دیگران فخریّه مى‏کنى و با افتخار دیگران ناز و تکبّر مى‏نمائى.

بالجمله، همان طور که مادّه و جنس لباس و پر قیمت و پر زینت بودن آن را در نفوس تأثیر است، از این جهت حضرت امیر فرموده- چنانچه قطب راوندى علیه الرّحمة روایت کرده-: «کسى که لباس عالى بپوشد لا بدّ است از تکبّر و لا بدّ است براى متکبّر آتش.» «136» در هیأت و طرز برش و دوخت آن آثارى است؛ که گاه شود که انسان به واسطه آن که لباس خود را شبیه به اجانب نموده، عصبیّت جاهلانه پیدا کند نسبت به آنها و از دوستان خدا و رسول منضجر و متنفّر گردد و دشمنان آنها محبوب او گردد. و از این جهت‏ است که به حسب روایت، که از حضرت صادق وارد است، خداى تبارک و تعالى به یکى از انبیاء وحى فرموده که «به مؤمنین بگو نپوشید لباس اعداى مرا، و نخورید همچون دشمنان من، و مشى نکنید همچون دشمنان من، تا دشمن من شوید چنانچه آنها دشمن منند.» «137»

و همان طور که لباسهاى خیلى فاخر را در نفوس تأثیر است، لباسهاى خیلى پست را چه در مادّه و جنس و چه در هیئت و شکل در نفوس تأثیر است؛ و چه بسا باشد که فساد این به مراتب بالاتر از آن لباسهاى فاخر باشد؛ زیرا که نفس را مکایدى است بسیار دقیق، همین که خود را از نوع ممتاز دید به اینکه خود لباس خشن و کرباس پوشیده و دیگران لباسهاى نرم و لطیف پوشیدند، از معایب خود به واسطه حبّ به خود غفلت مى‏کند؛ و این امر عرضى غیر مربوط به خود را مایه افتخار شمارد؛ و بسا باشد که به خود اعجاب کند و تکبّر بر بندگان خدا کند و سایرین را از ساحت قدس حق دور داند و خود را از مقرّبین و خلّص عباد اللَّه داند؛ و چه بسا مبتلا به ریا و دیگر مفاسد بزرگ شود. بیچاره از همه مراتب معرفت و تقوى و کمالات نفسانیّه به لباس خشن و ژنده‏پوشى قناعت نموده، و از هزاران عیب خود که بزرگترین آنها همین است که از سوء تأثیر این لباس پیدا شده غافل است، و خود را که از اولیاى شیطان است اهل اللَّه محسوب دارد و بندگان خدا را ناچیز و بى‏ارزش داند. و همین طور بسا باشد که هیئت و طرز لباس انسان را مبتلا به مفاسد کند، چنانچه طورى لباس را ترتیب دهد که به زهد و قدس مشهور شود.

بالجمله، لباس شهرت، چه در جانب افراط یا در جانب تفریط، از امورى است که قلوب ضعیفه را متزلزل و از مکارم اخلاق منخلع مى‏نماید و موجب عجب و ریا و کبر و افتخار شود که هر یک از آنها از امّهات رذائل نفسانیّه بلکه موجب رکون به دنیا و دلبستگى به آن گردد که آن رأس کلّ خطیئات و سرچشمه جمیع قبایح است. و در احادیث نیز اشاره به بسیارى از امور مذکوره گردیده؛ چنانچه در کافى شریف از حضرت صادق نقل کند که فرمود: «خداى تعالى خشمناک مى‏باشد به شهرت لباس.» «138»

و هم از آن حضرت نقل نموده که فرمود: «شهرت، خوب و بدش، در آتش است.» «139»

و هم از آن حضرت منقول است که «خداوند از دو شهرت خشمناک مى‏شود: یکى شهرت لباس، و یکى شهرت نماز.» «140»

و از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله حدیث شده که فرمود: «کسى که در دنیا لباس شهرت بپوشد، خداوند در آخرت لباس ذلّت به او مى‏پوشاند.» «141»

مقام دوم در پاره‏اى از آداب لباس مصلّى است و در آن دو باب است‏

باب اوّل در سرّ طهارت لباس است‏

بدان که نماز مقام عروج به مقام قرب و حضور در محضر انس است؛ و سالک را مراعات آداب حضور در محضر مقدّس ملک الملوک لازم است. و چون از ادنى مراتب و مراحل ظهور نفس، که قشر قشر و بدن صورى ملکى آن است، تا اعلى مقامات و حقایق آن، که لبّ لباب و مقام سرّ قلب است، در محضر مقدّس حق چنانچه حاضر است، سالک نیز باید استحضار کند و جمیع جنود باطنه و ظاهره ممالک سرّ و علن را به محضر حق جلّ و علا باید ارائه دهد؛ و اماناتى را که ذات مقدّسش با کمال طهارت و صفا و بدون تصرّف احدى از موجودات به ید قدرت جمال و جلال به او مرحمت فرموده باید تقدیم محضر مقدّس کند و ردّ امانات را چنانچه به او لطف شده بنماید.

پس، در ادب حضور بسى خطرات است که سالک نباید از آن لحظه‏اى غفلت کند. و طهارت لباس را، که ساتر قشر بلکه قشر قشر است، باید وسیله طهارت لباسهاى باطنى قرار دهد؛ و بداند که چنانچه این لباس صورى ساتر و لباسِ بدنِ مُلکى است، خود بدن ساترِ بدن برزخى [است‏]؛ و بدن برزخى الآن موجود است ولى در ستر و حجاب بدن دنیائى است و این بدن ساتر او است؛ و بدن برزخى ساتر و لباس و حجاب نفس است؛ و آن ساترِ قلب است؛ و قلب ساترِ روح است؛ و روح ساترِ سرّ است؛ و آن ساترِ لطیفه خفیّه است، الى غیر ذلک از مراتب. هر مرتبه نازله ساتر مرتبه عالیه است. و جمیع این مراتب گرچه در خلّص اهل اللَّه موجود و دیگران از آنها محرومند، ولى بعضى از آن مراتب را چون همه دارند لهذا اشاره به همان مى‏شود.

پس، باید دانست که چنانچه صورت نماز به طهارت لباس و بدن محقق نشود و قذارت که رجز شیطان و مبعِّد محضر رحمان است از موانع ورود در محضر است و مصلّى را با لباس و بدن آلوده به رجز شیطان از محضر قدس تبعید و به مقام انس بار ندهند، قذارات معاصى و نافرمانى حق که از تصرّفات شیطان و از رجز و قاذورات آن پلید است از موانع ورود در محضر است. پس متلبّس به معاصى، تنجیس ساتر بدن برزخى نموده و با این قذارت نتواند به محضر حق وارد شود؛ و تطهیر این لباس از شرایط تحقّق و صحت نماز باطنى است و انسان تا در در حجاب دنیا است، از آن بدن غیبى و طهارت و قذارت لباس آن و شرطیّت طهارت و مانعیّت قذارت در آن اطّلاعى ندارد؛ روزى که از این حجاب بیرون آمد و سلطنت باطن و یوم الجمعْ بساط تفرقه ظاهر را در هم پیچید و شمس حقیقت از وراء حجب مظلمه دنیائى طالع گردید و چشم باطن ملکوتى باز و چشم حیوانى ملکى بسته شد، با عین بصیرت دریابد که تا آخر امر نماز او طهارت نداشته و مبتلاى به هزاران موانع بوده که هر یک از آنها براى تبعید از محضر مقدّس حق، سببى مستقلّ بودند. و هزاران افسوس که در آن روز راهى براى جبران و حیله‏اى براى انسان نیست و فقط چیزى که مى‏ماند حسرتها و ندامتها است- ندامتهایى که آخر ندارد، حسرتهایى که پایانش نیست: وَ انْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الْامْر. «142»

و چون لباس بدن باطنى را طهارت حاصل شد، طهارت خود بدن ملکوتى از رجز شیطان نیز لازم است. و آن تطهیر از ارجاس اخلاق ذمیمه است، که هر یک تلویث باطن کند و انسان را از محضر دور و از بساط قرب حق مهجور نماید؛ و آنها نیز از رجس شیطان بعید از رحمت است. و اصول و مبادى همه ذمائمْ خودبینى و خودخواهى و خودفروشى و خودنمایى و خودرأیى است که هر یک از آنها مبدأ بسیارى از ذمائم اخلاقیّه و رأس کثیرى از خطیئات است.

و چون که سالک از این طهارت فارغ شد و لباس تقوى را به آب توبه نصوح و ریاضت شرعى تطهیر کرد، لازم است که اشتغال پیدا کند به تطهیر قلب که ساتر حقیقى است و تصرّف شیطان در آن بیشتر است و قذارت آن سارى به سایر لباسها و ساترها است، و تا تطهیر آن نشود طهارات دیگر میسور نگردد. و از براى تطهیر آن مراتبى است که به بعضى از آن به مناسبت این اوراق اشاره مى‏شود.

یکى، تطهیر از حبّ دنیا است، که رأس کلّ خطیئات و منشأ تمام مفاسد است؛ و تا انسان را این محبّت در قلب است، ورود در محضر حق برایش میسّر نشود و محبّت الهیّه، که امّ الطّهارات است، با این قذارت صورت نگیرد. و شاید در کتاب خدا و وصیّتهاى انبیاء و اولیاء علیهم السلام، و خصوصاً حضرت امیر المؤمنین سلام اللَّه علیه به کمتر چیزى مثل ترک دنیا و زهد در آن و پرهیز از آن، که از حقایق تقوى است، اهمیّت داده باشند. و این‏

مرتبه از تطهیر حاصل نشود جز به علم نافع و ریاضات قویّه قلبیّه و صرف همّت در تفکّر در مبدأ و معاد و مشغول نمودن قلب به اعتبار در افول و خراب دنیا و کرامت و سعادت عوالم غیبیّه: رَحِمَ اللَّه امْرَأً عَلِمَ مِنْ ایْنَ وَ فِى ایْنَ وَ الى‏ ایْنَ. «143»

و دیگر تطهیر از اعتماد به خلق است که آن شرک خفىّ، بلکه نزد اهل معرفت شرک جلىّ است. و آن تطهیر حاصل شود به توحید فعلى حق جلّ و علا که سرچشمه جمیع طهارات قلبیّه است. و باید دانست که مجرد علم برهانى و قدم تفکّرى در باب توحید فعلى نتیجه مطلوبه ندارد، بلکه گاه شود که کثرت اشتغال به علوم برهانیّه سبب ظلمت و کدورت قلب شود و انسان را از مقصد اعلى از دارد؛ و در این مقام گفته‏اند: العِلْمُ هُوَ الحِجابُ الْاکْبَر. «144» به عقیده نویسنده جمیع علومْ عملى است حتى علم توحید. شاید از کلمه «توحید» که «تفعیل» است عملى بودن آن نیز استفاده شود؛ چه که به حسب مناسبتِ اشتقاق، توحید از کثرت رو به وحدت رفتن و جهات کثرت را در عینِ جمعْ مستهلک و مضمحلّ نمودن است؛ و این معنى با برهان حاصل نیاید، بلکه به ریاضات قلبیّه و توجّه غریزى به مالک القلوب باید قلب را از آنچه برهان افاده نموده آگاه نمود تا حقیقت توحید حاصل شود. بلى، برهان به ما مى‏گوید: لا مُؤَثِّرَ فى الوُجُودِ الَّا اللَّه. «145» و این یکى از مهانى لا اله الّا اللَّه است، و به برکت این برهان دست تصرّف موجودات را از ساحت کبریاى وجود کوتاه مى‏کنیم و ملکوت و ملک عوالم را به صاحبش ردّ مى‏کنیم و حقیقت لَهُ ما فىِ السَّمواتِ وَ الْارْضِ «146» وَ بیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَى‏ءٍ «147»

 وَ هُوَ الَّذى فى السَّماءِ الهٌ وَ فى‏ الْارْضِ الهٌ «148» را اظهار مى‏کنیم، ولى تا این مطلب برهانى به قلب نرسیده و صورت باطنى قلب نشده، ما از حدّ علم به حدّ ایمان نرسیدیم و از نور ایمان که مملکت باطن و ظاهر را نورانى کند بهره و نصیبى نداریم. و از این جهت است که با داشتن برهان بر این مطلب شامخ الهى، باز در تکثیر واقعیم و از توحید، که قرّة العین اهل اللَّه است، بى‏خبریم؛ کوس لا مُؤثِّرَ فى الوجود الّا اللَّه مى‏زنیم و چشم طمع و دست طلب پیش هر کس و ناکس داریم:

«پاى استدلالیان چوبین بود             پاى چوبین سخت بى‏تمکین بود» «149»

 و این تطهیرْ از مقامات بزرگ سالکین است. و پس از این مقام مقامات دیگرى است که از حدّ ما خارج است؛ و شاید در خلال این اوراق به مناسبت ان شاء اللَّه ذکرى از آن پیش آید.

باب دوم در اعتبارات قلبیّه ستر عورت است‏

چون سالک الى اللَّه خود را حاضر در محضر مقدّس حق جلّ و علا دید، بلکه باطن و ظاهر و سرّ و علن خود را عین حضور یافت، چنانچه از کافى و توحید روایت شده که حضرت صادق علیه السلام فرمود: إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَاشَدُّ اتّصالًا بِرُوحِ اللَّه مِنْ اتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها. «150» بلکه به برهان قوى‏ متین در علوم عالیه پیوسته است که جمیع دائره وجود از اعلى مراتب غیب تا ادنى منازل شهود عین تعلق و ربط و محض تدلّى و فقر است به قیّوم مطلق جلّت عظمته، و شاید اشاره به این معنى باشد آیه مبارکه یا ایُّها النّاسُ انْتُمُ الْفُقَراءُ الَى اللَّه وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِى الْحَمید. «151» چه اگر موجودى از موجودات در حالى از حالات و آنى از آنات و حیثیّتى از حیثیّات تعلّق به عزّ قدس ربوبى نداشته باشد از بقعه امکان ذاتى و فقر خارج و در حریم وجوب ذاتى و غنا داخل گردد. و عارف باللَّه و سالک إلى اللَّه باید این مطلب حقّ برهانى و این لطیفه الهیّه عرفانیّه را به واسطه ریاضات قلبیّه از حدّ عقل و برهان در لوح قلب نگاشته به سرحدّ عرفان رساند تا آن که حقیقت ایمان و نور آن در دلش جلوه کند. و اصحاب قلوب و اهل اللَّه از حدّ ایمان به منزل کشف و شهود قدم گذارند. و آن با شدّت مجاهده و خلوت مع اللَّه و عشق باللَّه حاصل شود؛ چنانچه در مصباح الشریعة گوید که حضرت صادق علیه السلام فرمود: الْعارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَ قَلْبُهُ مَعَ اللَّه. لَوْ سَهى‏ قَلْبُهُ عَنِ اللَّه طَرْفَةَ عَیْنٍ، لَماتَ شَوْقاً الَیْهِ. وَ الْعارِفُ امینُ وَدائِعِ اللَّه وَ کَنْزُ اسْرارِهِ، وَ مَعدِنُ نُورِهِ، وَ دَلیلُ رَحْمَتِهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ مَطیَّةُ عُلومِهِ، وَ مِیزانُ فَضْلِهِ قَدْ غَنِىَ عَنِ الخَلْقِ وَ المُرادِ وَ الدُّنْیا؛ و لا مُونِسَ لَهُ سِوَى اللَّه؛ وَ لا نُطْقَ وَ لا اشارَةَ وَ لا نَفسَ الّا باللَّه وَ للَّه وَ مِنَ اللَّه وَ مَعَ اللَّه. «152»

بالجمله، سالک چون خود را به جمیع شئون عین حضور دید، ستر جمیع عورات. ظاهریّه و باطنیّه کند براى حفظ محضر و ادب حضور. و چون‏ دریافت که کشف عورات باطنه در محضر حق قباحت و فضاحتش بیشتر از کشف عورات ظاهره است به مقتضاى حدیث انَّ اللَّه لا یَنْظُرُ الى صُورِکُمْ، وَ لکِنْ یَنْظُرُ الى قُلوبِکُم. «153» و عورات باطنه ذمایم اخلاق و خبائث عادات و احوال ردیه خلقیّه است که انسان را از لیاقت محضر و ادب حضور ساقط مى‏کند. و این اوّل مرتبه از هتک ستور و کشف عورات است.

و باید دانست که اگر با پرده ستّاریّت و غفّاریّت حق جلّ و علا انسان خود را مستوا نکند و در تحت اسم «ستّار» و «غفّار» با طلب غفّاریّت و ستّاریت واقع نشود، چه بسا شود که پرده ملک که برچیده شد و حجاب دنیا که برافکنده شد هتک ستور او در محضر ملائکه مقرّبین و انبیاء مرسلین علیهم السلام گردد؛ و خدا مى‏داند که آن عورات باطنیّه که مکشوف شود قباحت و فضاحت و گند و رسوائیش چقدر است.

اى عزیز، اوضاع عالم آخرت را با این عالم قیاس مکن که این عالم را گنجایش ظهور یکى از نعمتها و نقمتهاى آن عالم نیست. این عالم با همه پهناورى آسمانها و عوالمش گنجایش ظهور پرده‏اى از پرده‏هاى ملکوت سفلى، که عالم قبر هم از همان است، ندارد، چه رسد به ملکوت اعلى که عالم قیامت نمونه آن است. و در حدیث مفصّلى که شیخ شهید ثانى رضوان اللَّه علیه در منیة المرید از حضرت صدّیقه کبرى سلام اللَّه علیها نقل مى‏فرماید وارد است که فرمود: «رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «همانا علماى شیعیان ما محشور مى‏شوند؛ و بر آنها خلعت مى‏پوشند از خلعتهاى کرامت به قدر کثرت علومشان و جدّیّت کردن آنها در ارشاد بندگان خدا؛ حتّى آنکه به بعضى آنها هزار هزار خلعت از نور داده شود- تا آنکه مى‏فرماید- یک رشته از آن خلعتها افضل است از آنچه شمس بر آن طلوع مى‏کند هزار هزار مرتبه».» «154» این راجع به نعیمش. و امّا راجع به عذابش، جناب فیض‏ رحمه اللَّه در علم الیقین از مرحوم صدوق حدیث کند که به اسناد خود از حضرت صادق سلام اللَّه علیه روایت کند در ضمن حدیثى که جبرئیل به رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله عرض کرد که «اگر یک حلقه از آن سلسله‏اى که طولش هفتاد ذراع است بر دنیا نهاده شود، همانا دنیا ذوب شود از حرارت آن. و اگر قطره‏اى از زقّوم و ضریع آن بچکد در آبهاى اهل دنیا، مى‏میرند اهل آن از گند آن.» «155» نعوذ باللَّه من غضب الرّحمن.

پس، سالک الى اللَّه را لازم است که اوصاف خبیثه و اخلاق سیّئه خود را تبدیل به اوصاف کامله و فانى در بحر متلاطم بى‏پایان اوصاف کمالیّه حق، و ارض مظلمه طبیعیه شیطانیّه را تبدیل به ارض بیضاء مشرقه نماید، و اشْرَقَتِ اْلَارْضُ بِنُورِ رَبِهّا «156» را در خود دریابد، و مقام اسماء جمال و جلال ذات مقدّس را در مملکت وجود خود متحقّق نماید؛ و در این مقام در ستر جمال و جلال واقع شود و تخلّق به اخلاق اللَّه پیدا کند و مقابح تعیّنات نفسیّه و ظلمات وهمیّه بکلى مستور گردد. و اگر بدین مقام متحقّق شد، مورد عنایات خاصّه حق جلّ جلاله واقع گردد و بالطف خفىّ خاص خود از او دستگیرى فرماید و در تحت پرده کبریاى خود او را به طورى مستور گرداند که جز خودش او را کسى نشناسد و او نیز جز حق کسى را نشناسد: انَّ اوْلیائى تَحْتَ قِبابى لا یَعرِفُهُمْ غَیْرى. «157» و در کتاب مقدّس الهى براى اهلش اشارات بسیار در این خصوص دارد؛ چنانچه فرماید: اللَّه وَلِىُّ الَّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الىَ النُّور. «158» اهل معرفت و اصحاب سابقه حسنى مى‏دانند که جمیع تعیّنات خلقیّه و کثرات عینیّه ظلمات و نور مطلق حاصل نشود مگر به اسقاط اضافات و شکستن تعیّنها که بتهاى طریق سالک است. و چون ظلمات کثرات فعلیّه و وصفیّه مضمحل و منطمس در عین جمع شد، ستر جمیع عورات گردیده و حضور مطلق و وصول تامّ تحقّق یافته، و مصلّى در این مقام چنانچه مستور به حق است، مصلّى به صلاة حق است. و شاید صلاة معراج ختم رسل صلّى اللَّه علیه و آله بدین طریق بوده در بعض مقامات و مدارج. و اللَّه العالم.

وصل: عن مصباح الشّریعة، قال الصادق علیه السلام: ازْیَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنینَ لِباسُ التَّقْوى‏؛ وَ انْعَمُهُ الایمانُ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جلَّ: «وَ لباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ.» وَ امّا اللِّباسُ الظّاهِرُ، فَنِعْمَةٌ مِنَ اللَّه؛ یَسْتُرُ عَوْراتِ بَنى آدَمَ. وَ هِىَ کَرامَةٌ اکْرَمَ اللَّه بِها عِبادَهُ ذُرِّیَّةَ آدَمَ (ع) لَم یُکْرِمْ غَیْرَهُمْ. وَ هِىَ لِلْمؤمِنینَ آلَةٌ لِاداءِ مَا افْتَرَض اللَّه عَلَیْهِمْ. وَ خَیْر لِباسِک مَا لا یَشْغَلُک عَنِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ، بَلْ یُقَرَّبُکَ مِنْ شُکْرِهِ وَ ذِکْرِهِ وَ طاعَتِهِ، وَ لا یَحْمِلُکَ فیها الى العُجْبِ وَ الرِّئاءِ وَ التَّزَیُّنِ وَ المُفاخَرَ وَ الخُیَلاءِ؛ فَانَّها مَنْ آفاتِ الدّینِ، وَ مُورِثَةُ القَسْوَةِ فِى الْقلْبِ. فَاذا لَبِسْتَ ثَوْبَکَ، فَاذْکُرْ سَتْرَ اللَّه تعالى عَلَیْکَ ذُنوبَکَ بِرَحْمَتِهِ. وَ البِسْ باطِنَکَ بِالصِّدْقِ، کما الْبَسْتَ ظاهِرَکَ بِثَوْبِکَ. وَ لْیَکُنْ باطِنَکَ فى سِتْرِ الرَّهْبَةِ وَ ظاهِرُک فى سِتْر الطّاعَةِ. وَ اعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللَّه عَزّ وَ جَلّ حَیْثُ خَلَقَ اسْبابَ اللّباسِ لِتَسْتُرِ العَوْرات الظّاهِرَةَ، وَ فَتَحَ ابوابَ التْوَبَهِ وَ الْانابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الباطِنِ مِن الذُنوبِ وَ اخْلاقِ السُّوءِ. وَ لا تَفْضَحْ احَداً حَیْثُ سَتَرَ اللَّه عَلَیْکَ اعظَمَ مَنْهُ. وَ اشْتَغِلْ بِعَیْب نَفْسِکَ، وَ اصْفَحْ عَمّا لا یُعینُکَ حالُهُ وَ امْرُهُ. وَ احْذَرْ انْ تُفْنِىَ عُمْرَکَ لِعَمَلِ غَیْرِکَ، وَ یَتَّجِرَ بِرَأْسِ مالِکَ غَیْرُکَ وَ تُهْلِکَ نَفْسَکَ. فَانَّ نسیانَ الذُّنُوبِ مِنْ اعْظَمِ عُقوبَةِ اللَّه تعالى فى الْعاجِلِ، وَ اوْفَرِ اسْبابِ الْعُقُوبَةِ فى الآجِلِ و ما دامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلًا بِطاعةِ اللَّه تعالى‏ وَ مِعْرِفَةِ عُیوبِ نَفْسِهِ وَ تَرْکِ ما یُشینُ فى دینِ اللَّه، فَهُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الآفاتِ خائِضٌ فى بَحْرِ رَحمَةِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ، یفوزُ بِجَواهِرِ الفَوائِدِ مِنَ الحِکْمَةِ وَ الْبَیانِ. وَ ما دامَ ناسِیاً لِذُنُوِبِه جاهلًا لِعُیوبِهِ راجِعاً الى حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ، لا یَفْلَحُ اذاً ابَداً. «159» اگر چه از مراجعه به بیانات سابقه تا اندازه‏اى‏ مقاصد حدیث شریف روشن گردد، ولى به عنوان شبه ترجمه اشارت به بعضى اشارات آن نمودن موجب صفاى قلوب است. مى‏فرماید:

مزیّن‏ترین لباسها براى مؤمنین لباس تقوى است؛ و نرمترین لباس براى آنها لباس ایمان است؛ چنانچه خداى تعالى فرماید: «لباس تقوى‏ بهترین لباس است.»

 «160» و اما لباس ظاهر، از نعمتهاى خداست که ستر عورت بنى آدم کند. و این کرامت خاص ذرّیه آدم علیه السلام [است‏] و به دیگر موجودات عطا نفرموده؛ ولى مؤمنین نیز این نعمت را صرف اداء واجبات الهیه نمایند. و نیکوترین لباس تو آن است که تو را از یاد خدا غافل نکند و مشغول به غیر ننماید، بلکه به شکر و ذکر و طاعتش نزدیک کند. پس باید در ماده و هیئت لباس از آنچه موجب غفلت و بُعد از ساحت قدس حق است احتراز کنى؛ و بدانى که در لباسها بلکه در کلّیه امور عادیّه امورى است که انسان را از حق غافل و به دنیا مشغول کند و در قلب ضعیف تو تأثیرات بدى نماید و به عجب و ریا و تزیّن و فخریّه و کبر مبتلا کند که همه آفات دین است و باعث قساوت قلب است.

و چون لباس ظاهر را پوشیدى، به یاد بیاور که حق تعالى با پرده رحمت خود گناهان تو را ستر فرموده. و چنانچه ظاهرت را به لباس ظاهر ملبّس نمودى، از لباسهاى باطنى غفلت مکن و باطن خود را به لباس راستى ملبّس نما. و باید باطن خویش را در ستر خوف و رهبت و ظاهر خود را در ستر طاعت قرار دهى؛ و از فضل حقّ تعالى عبرت‏گیرى که لباس ظاهر را لطف فرموده که عیوب ظاهره خود را به آن مستور کنى، و ابواب توبه و انابه را به روى تو مفتوح فرموده تا عورتهاى باطنیّه را که گناهان و خلقهاى بد است به آن بپوشانى. و رسوا مکن احدى را، چنانچه حق تو را رسوا نفرموده در چیزهایى که اعظم است. و اشتغال به عیب خود پیدا کن تا درِ اصلاح به تو باز شود؛ و صرف نظر کن از چیزهایى که اعانت نکند تو را. و بر حذر باش از اینکه عمر خود را فانى کنى براى عمل دیگران، و نتیجه اعمال تو به دفتر دیگران نوشته شود، و با رأس المال تو دیگران تجارت نمایند، و خود را به هلاکت‏انداز؛ زیرا که فراموشى گناه خویش از بزرگترین عقوباتى است که حق تعالى در دنیا انسان را مبتلا کند، چه که به اصلاح نفس قیام نکند؛ و از وافرتر اسباب عذاب است در آخرت. و مادامى که بنده اشتغال به طاعت حق جلّ و علا دارد و مشغول به شناختن عیبهاى خویش است و تارک چیزهایى است که عیب است در دین خدا، از آفات برکنار است و در دریاى رحمت حقّ غوطه‏ور است، و فائز شود به گوهرهاى حکمت و بیان. و مادامى که فراموش کند گناهان خود را و عیوب خود را نداند و به حول و قوّه خود اعتماد کند، رستگارى براى او هر گز حاصل نشود.

مقصد سوم در آداب قلبیه مکان مصلّى است و در آن دو فصل است‏

فصل اوّل در معرفت مکان است‏

بدان که سالک إلى اللَّه را به حسب نشئات وجودیّه مکان‏هایى است که از براى هر یک از آنها آداب مخصوصه ایست که تا سالک بدانها محقق نشود به صلاة اهل معرفت نائل نگردد.

اوّل، نشئه طبیعیّه و مرتبه ظاهره دنیاویّه است که مکان آن ارض طبیعت است. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: جُعِلَتْ لِىَ اْلَارْضُ مَسْجِداً وَ طَهوراً. «161» سالک را در این مرتبه ادب آنست که به قلب خود بفهماند که نزول او از نشئه غیبیه و هبوط نفس از محلّ اعلاى ارفع به ارض سفلاى طبیعت و ردّ او به أسفل سافلین از احسن تقویم براى سلوک اختیارى الى اللَّه و عروج به معراج قرب و وصول به فناء اللَّه و جناب ربوبیّت است، که غایت خلقت و نهایت مقصد اهل اللَّه است، مى‏باشد- رَحِمَ اللَّه امْرَأً عَلِمَ مِنْ ایْنَ وَ فى ایْنَ وَ الى‏ ایْنَ. «162»

سالک باید بداند از دار کرامت اللَّه آمده و در دار عبادت اللَّه واقع است و به دار جزاء اللَّه خواهد رفت. عارف گوید: مِنَ اللَّه و فى اللَّه و الَى اللَّه. پس، سالک باید به خود بفهماند و به ذائقه روح بچشاند که دار طبیعت مسجد عبادت حق است و او براى همین مقصد در این نشئه آمده، چنانچه حق تعالى جلّت عظمته فرماید: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الانْسَ الّا لِیَعْبُدون. «163» و چون دار طبیعت را مسجد عبادت یافت و خود را معتکف در آن دانست، باید به آداب آن قیام و از غیر تذکّر حق صائم شود؛ و از مسجد عبودیّت خارج نشود مگر به قدر حاجت؛ و چون قضاى حاجت شد، عود کند و با غیر حق انس نگیرد و دلبستگى به غیر پیدا نکند که اینها خلاف آداب عکوف بباب اللَّه است. و عارف باللَّه را در این مقام حالاتى است که به نوشتن درست نیاید. و چون نویسنده خارج از فطرت انسانیّت و مستغرق در بحر مسجور ظلمانى طبیعت و عارى از حق و حقیقت از همه مقامات سالکان و عارفان عارى است، بهتر آن است که بیش از این خود را در محضر حق جلّت قدرته و خاصّان او مفتضح نکند و از این مقام بگذرد، و شکواى نفس امّاره را به درگاه مقدّس ذى الجلال برد، شاید به لطف عمیم و رحمت شامله دستگیرى از او شود و بقیه عمر جبران ما سبق گردد. رَبَّنا ظَلَمْنا انْفُسَنا وَ انْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکوُنَنَّ مِنَ الْخاسِرین. «164»

مقام دوم، مرتبه قواى ظاهره و باطنه که جنود ملکیّه و ملکوتیّه نفس است که محل آنها ارض طبیعت انسان است که این بنیه و کالبد باشد. و سالک را در این مقام ادب آن است که به باطن قلب بفهماند که ارض طبیعت خود مسجد ربوبیّت است و سجده‏گاه جنود رحمانیّه است؛ پس، مسجد را به قاذورات تصرّف ابلیس پلید ننماید و جنود الهیّه را در تحت تصرّف ابلیسْ قرار ندهد تا ارض طبیعت به شروق نور ربّ روشن گردد و از ظلمت و کدورت بُعد از ساحت ربوبیّت بیرون آید. پس، قواى ملکیّه و ملکوتیّه خود را معتکف در مسجد بدن داند؛ و با بدن به نظر مسجدیّت معامله کند، و با قوا به نظر عکوف بفناء اللَّه رفتار نماید. و در این مقام تکلیف سالک بیشتر است، زیرا که تنظیف مسجد و طهارت آن نیز به عهده خودش است، چنانچه آداب معتکفان در این مسجد را نیز خود متکفّل است.

و مقام سوّم، نشئه غیبیّه قلبیه سالک است که محلّ آن، بدن برزخى غیبى نفس است که به انشاء و خلّاقیّت خود نفس پیدا شود. و سالک را در این مقام ادب آن است که به خود بچشاند که این مقام با مقامات دیگر بسیار متفاوت است و حفظ این مقام از مهمّات سلوک است، زیرا که قلبْ امام معتکفان درگاه است و با فساد او همه آنها فاسد شوند- اذا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ الْعالَم. «165» قلب عالِمْ عالَم صغیر است، و عالِمْ قلب عالَم کبیر است. و در این مقام تکلیف سالک بیشتر گردد از آن دو مقام؛ زیرا که بناى مسجد نیز به خودش تکلیف شده، و ممکن است خداى نخواسته مسجدش مسجد ضرار و کفر و تفریق بین مسلمین باشد؛ و در چنین مسجد عبادت حق جایز نباشد و تخریب آن لازم باشد. و چون سالک مسجد ملکوتى الهى را با دست تصرّف رحمانى و ید ولایت مآبى تأسیس کرد و خود آن مسجد را از جمیع قذارات و تصرّفات شیطانى تطهیر نمود و در آن معتکف گردید، باید مجاهده کند که خود را از عکوف به مسجد خارج کند و عکوف به فناء صاحب مسجد پیدا کند. و چون از علاقه به خود پاک شد و از قید خودى بیرون رفت، خود منزلگاه حق شود، بلکه مسجد ربوبیّت گردد و حق به تجلّیات فعلیّه، ثمّ اسمائیّه، ثمّ ذاتیّه در آن مسجد از خود ثنا کند؛ و این ثنا نماز ربّ است؛ یقول: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوُح. «166»

و سالک الى اللَّه را در همه مقامات سلوکْ مهمّ دیگر است که غفلت از آن به هیچ وجه روا نباشد بلکه غایت سلوکْ و لبّ لباب آن همین مهمّ است، و آن آن است که در جمیع حالات و مقامات از ذکر حق غافل نشود، و از جمیع مناسک و عبادات معرفة اللَّه را طلب کند و در همه مظاهر خداجو باشد و نعمت و کرامتْ او را از صحبت و خلوت بازندارد که این یک نوع استدراج است.

بالجمله، روح و باطن عبادات و مناسک را معرفت اللَّه داند و در آنها جستجوى محبوب کند تا بلکه علقه مُحبّیّت و محبوبیّت در قلبش مستحکم گردد و مورد عنایات خفیّه و مراودات سرّیّه گردد.

وصل: فى مصباح الشریعة، قالَ الصّادِقُ علیه السلام: اذا بَلَغْتَ باب المَسْجِدِ، فَاعْلَمْ انَّکَ قَدْ قَصَدْتَ بابَ مَلِکٍ عَظیم، لا یَطَأُ بِساطَهُ الّا المُطَهَّروُنَ، وَ لا یَؤْذَنُ لِمُجالَسَتِهِ الّا الصِّدِیقُونَ. فَهَبِ الْقُدومَ الى بِساطِ خِدْمَةِ المَلِکِ هَیْبَةً؛ فَانَّکَ عَلى‏ خَطَرِ عَظیمٍ انْ غَفَلْتَ. فاعْلَمْ، انَّهُ قادِرٌ عَلى‏ ما یَشاءُ مِنَ الْعَدْلِ وَ الفَضْلِ مَعَکَ و بِکَ: فَانْ عَطَفَ عَلَیْکَ بِرَحْمتِهِ و فَضْلِهِ، قَبِلَ مِنْکَ یَسیرَ الطّاعَةِ و اجْزَلَ لَکَ عَلَیْها ثَواباً کَثیراً؛ وَ انْ طالَبَکَ بِاسْتِحْقاقِ الصّدْقِ وَ الْاخْلاصِ عَدْلًا بِکَ، حَجَلَکَ وَ رَدَّ طاعَتَکَ وَ انْ کُثَرْت؛ وَ هُوَ فَعّالٌ لِما یُریدُ. وَ اعْتَرفْ بِعَجْزِکَ وَ تَقْصیرِکَ وَ انْکِسارِکَ وَ فَقْرِکَ بَیْنَ یَدَیْهِ. فَانَّکَ قْد تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادَةِ وَ الْمُؤانَسَةِ بِهِ، وَ اعْرِضْ اسْرارَکَ عَلَیْهِ؛ وَ لْتَعْلَمْ انَّهُ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ اسْرارُ الْخَلْقِ اجْمَعینَ وَ عَلانِیتُهُمْ. وَ کُنْ‏ کَافْقَرِ عِبادِهِ بَیْنَ یَدَیْهِ. وَ اخْلُ قَلْبَکَ عَنْ کُلِّ شاغِلٍ یَحْجُبُکَ عَنْ رَبِّکَ؛ فَانِّهُ لا یَقْبَلُ الّا الْاطْهَرَ وَ الْاخْلَصَ. وَ انْظُرْ مِن اِّى دیوانٍ یَخْرُجُ اسْمُکَ. فَانْ ذُقْتَ حَلاوَةَ مُناجاتِهِ وَ لَذیذَ مُخاطَباتِهِ وَ شَرِبْتَ بِکَأْسِ رَحْمَتِهِ وَ کَراماتِهِ مِنْ حُسْنِ اقبالِهِ عَلَیْکَ وَ اجابَتِهِ، فَقَدْ صَلُحْتَ لِخِدْمَتِهِ؛ فَادْخُلْ، فَلَکَ الاذْنُ وَ الامانُ؛ وَ الّا فَقِفْ وُقوفَ مَن انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِیَلُ وَ قَصُرَ عَنْهُ الْامَلُ وَ قُضِىَ عَلَیْهِ الْاجلُ. فَانْ عَلِمَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِکَ صِدْقَ الْالْتِجاءِ الَیْهِ، نَظَرَ الَیْکَ بِعَیْنِ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اللُّطْفِ، وَ وَفَّقَکَ لِما یُحِبُّ وَ یَرْضى‏؛ فَانَّه کَرِیمٌ یُحِبُّ الکَرامَةَ لِعَبادِهِ المُضْطَرِّینَ الَیْهِ المُحْتِرقینَ عَلى‏ بابِهِ لِطَلَبِ مَرْضاتِهِ. قالَ تَعالى‏: «امَّنْ یُجیُب المُضْطرَّ اذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء.» «167»

و چون این کلام شریف دستورى جامع است براى اصحاب معرفت و ارباب سلوک الى اللَّه، بتمامه نقل نمودم تا از تدبّر در آن حالى حاصل آید.

محصلِ فرموده آن است که چون به درِ مسجد رسیدى، به خود آى که در چه بارگاهى رسیدى و قصد چه درگاهى نمودى. بدان که در درگاه سلطان عظیم الشّأنى رسیدى که به بساط قرب او کسى پاى نگذارد مگر آن که از ارجاس عالم طبیعت و اخباث شیطانیّه پاک و پاکیزه باشد؛ و اذن مجالست با او را ندهند مگر به کسانى [که‏] از روى صدق و صفا و خلوص از جمیع انواع شرک ظاهر و باطن با او قدم زده باشند. پس، عظمت موقف و هیبت و عزّت جلال الهى را در نظر آور، سپس قدم به بارگاه قدس و بساط انسش گذار که در مخاطره بزرگى واقعى «با خبر باش که سر مى‏شکند دیوارش». «168» در بارگاهى وارد شدى که قادر مطلق است و هر چه بخواهد در مملکتش اجرا مى‏کند: یا به عدالت با تو رفتار مى‏کند و مناقشه در حساب فرماید و مطالبه صدق و اخلاص نماید، محجوب درگاه شوى و طاعاتت هر چه بسیار باشد ردّ شود؛ و اگر عطف توجّهى فرماید به فضل و رحمتش، طاعت ناچیز بى‏قیمت تو را قبول فرماید و ثواب بزرگ مرحمت کند.

پس، اکنون که عظمت موقف را دانستى، اعتراف کن به عجز و تقصیر و فقر خویش. و اکنون که متوجّه عبادت او شدى و خیال مؤانست با او دارى، قلب خود را از اشتغال به غیر که تو را از جمال جمیل محجوب مى‏کند فارغ کن، که این اشتغال به غیر قذارت و شرک است و حق تعالى قبول نفرماید مگر قلب پاکیزه خالص را. و اگر در خود یافتى حلاوت مناجات حق را و شیرینى ذکر خدا را چشیدى و از جام رحمت و کراماتش نوشیدى و حسن اقبال و اجابتش را در خود دیدى، بدان که سزاوار خدمت مقدّسش شدى؛ پس داخل شو که مأذونى و در امانى. و اگر در خود این حالات را ندیدى، به درگاه رحمتش وقوف کن همچون مضطرّى که تمام چاره‏ها از او منقطع است و از آرزوها دور و به اجل نزدیک است. و چون عرض ذلت و مسکنت خود را کردى و به باب او التجاء پیدا نمودى و از تو صدق و صفا دید، به چشم رحمت و رأفت به تو نظر کند و از تو دستگیرى فرماید و تو را موفّق به تحصیل رضاى خویش فرماید؛ زیرا که آن ذات مقدّسْ کریم است و کرامت را به بندگان بیچاره‏اش دوست دارد؛ چنانچه فرماید: امَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء. «169»